کاش نمیشناختمت

کاش نمی‌‌شناختمت
آنوقت با تو بودن چه آسان بود
آنوقت هر چیزی رسمیتِ خودش را داشت
حتی سلام ها
حتی نگاه ها
مثلِ دو غریبه
یک احوال پرسی‌ مودبانه
تعارف یک صندلی خالی‌
بی‌ هیچ تکلفی
کنارِ هم می‌‌نشستیم
بی‌ هیچ حرفی‌
قهوه هامان را می‌‌خوردیم
و اگر از روی حواس پرتی
پر از حسرتِ نوازشِ دست‌های تو
یا غرق رویای بوسه‌های تو می‌‌شدم
جای نگرانی نبود
همین که نگاهم می‌‌کردی
سرم را به کتابی‌
درختی
پرنده ای
آگهی روزنامه ای
بند می‌‌کردم
و تو فی‌البداهه از صرافتِ آزار من می‌‌افتادی .
#نیکی_فیروزکوهی #عاشقانه
دیدگاه ها (۳)

"تــو" ڪـه یڪ گوشه یچشمت غم عالم ببرد ... #عماد_خراسانی #عاش...

مُرَدد بودبینِ ماندن و رفتن"اصرار" ڪـردم بــــہ ماندنرفتن را...

کنار سینه ی توخم می‌شومو بازدم‌هایت را جمع می‌کنمبرای روزهای...

به تو سپرده بودمش با هزار و یک امید و امروز برای هزارو یکمین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط