ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت131
معلوم بود باور نکرده حرفمو یه جوری شده بود
سری تکون داد و گفت:
- آها
سینی صبحونه رو برداشتم و رفتم کنارش نشستم و گفتم:
- ولش حالا اینا رو صبحونتو بخور
سری تکون داد و یه تیکه نون برداشتو یه ذره پنیر روش گذاشت
آروم آروم مشغول خوردن شد این دختر حتی غذا خوردنش هم به دل آدم می نشست
همینجوری مات نگاهش می کردم که با دهن پر بهم گفت:
+(- پس چرا نمی خوری تو؟؟
فوری از فکر در اومدم و گفتم:
+ چی؟؟
خندید و به ظرف صبحونه اشاره کرد و گفت:
- میگم چرا نمی خوری؟؟
لبخندی زدم و گفتم:
+آها!!
سری تکون دادم و یه تیکه نون برداشتم و مثل خودش یه ذره پنیر روش ریختم و مشغول خوردن شدم
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه بالاخره صبحونمون تموم شد
رفتم تو فکر آهو دلش می خواست که مامانشو ببینه؟!
پس من باید این کار رو می کردم براش
#پارت131
معلوم بود باور نکرده حرفمو یه جوری شده بود
سری تکون داد و گفت:
- آها
سینی صبحونه رو برداشتم و رفتم کنارش نشستم و گفتم:
- ولش حالا اینا رو صبحونتو بخور
سری تکون داد و یه تیکه نون برداشتو یه ذره پنیر روش گذاشت
آروم آروم مشغول خوردن شد این دختر حتی غذا خوردنش هم به دل آدم می نشست
همینجوری مات نگاهش می کردم که با دهن پر بهم گفت:
+(- پس چرا نمی خوری تو؟؟
فوری از فکر در اومدم و گفتم:
+ چی؟؟
خندید و به ظرف صبحونه اشاره کرد و گفت:
- میگم چرا نمی خوری؟؟
لبخندی زدم و گفتم:
+آها!!
سری تکون دادم و یه تیکه نون برداشتم و مثل خودش یه ذره پنیر روش ریختم و مشغول خوردن شدم
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه بالاخره صبحونمون تموم شد
رفتم تو فکر آهو دلش می خواست که مامانشو ببینه؟!
پس من باید این کار رو می کردم براش
۳.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.