اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت129

+می‌دونی که دیگه نمی‌تونی برگردی تو اون خونه وگرنه باز موندگار میشی

آه عمیق دیگه‌ای کشید و گفت:

_ آره می‌دونم اگه دوباره برگردم تو اون خونه امکان برگشتنم صفر میشه
اما دلمم خیلی برای مادرم تنگ شده تا الان مطمئنم دلش هزار راه رفته

با دیدن غصه خوردن آهو بند بند دلم داشت پاره می‌شد

توی فکرم این بود که فردا هماهنگ کنم و هرجور شده مادرشو بیارم داخل عمارت تا برای نیم ساعت هم که شده آهو مادرشو ببینه

دوست نداشتم تو این فضا ببینمش به خاطر همین لبخندی زدم گفتم :

+خب حالا نمی‌خواد غمبرک بگیری ، شاید یهو معجزه شده تونستی مامانتو ببینی

_آخه چطوری تنها راه  برگشتن به اون خراب شده است که اصلاً دلم نمی‌خواد دوباره برگردم به اونجا ، کاش حداقل یه بار دیگه بتونم ببینمش واقعاً دلم خیلی براش تنگ شده
همیشه همین موقع‌ها که می‌شد سرمو می‌ذاشتم روی پای مامانم و اونم موهامو نوازش می‌کرد

لبخند شیطونی بهش زدم و گفتم :

+خب اگه دلت می‌خواد می‌تونی سرتو بذاری روی پاهای من تا نوازشت کنم

آهو چشم غره ای بهم زد که پقی زدم زیر خنده

+چیه خوب میگه دلت تنگ شده دیگه؟

_مرسی دلتنگیم رفع شد کاملاً

+اوه اوه چه خشن وقتی خشن‌تر می‌شه خیلی جذاب‌تر میشیا

آهو کوسن مبلو به طرفم پرتاب کرد و گفت:

_ خودتو مسخره کن بی‌ادب.
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت130حدود یک ربع گپ زدیم و بالاخره آب به جو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت131معلوم بود باور نکرده حرفمو یه جوری شده...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت128بعد از چند دقیقه آهو با سر و قیافه ی خ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت127چشمامو محکم روی هم فشار دادم و گفتم:+ ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

14- یه جاده خاکی " فرار " می زنه به بازی Silent Hill f !و می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط