بابام رفته بود پرینت تماسها رو گرفته بود جلوش پر کاغذ ب

بابام رفته بود پرینت تماس‌ها رو گرفته بود؛ جلوش پر کاغذ بود.
گفت بیشترین تماس با فلان شماره بوده!
من که اون موقع شونزده ساله بودم خشکم زد!
اون شماره رو دوست داشتم، من بودم که شماره رو صدها بار گرفته بودم و ساعت‌ها حرف زده بودم و شنیده بودم.
مثل یه مجرم که میدونه به آخر خط رسیده نفسم بالا نمیومد.
بابام گفت "زنگ بزنم ببینم کیه"
از همون اول خوب میدونستم یه روزی رسوا میشم، میدونستم بالاخره یه قبض سنگین میاد اما اینا نمیتونست جلوم رو بگیره! حالا راهی نمونده بود.
گفتم "بابا... من بودم! نزن!"
بابام فقط چند لحظه سرشو اورد بالا و زل زد توی چشمام. من مُردم و زنده شدم!
بعد پا شد کاغذها رو گذاشت توی کشو، رفت جلوی تلوزیون نشست.
من برگشتم توی اتاق، تکیه دادم به در و نشستم.
بغض کرده بودم ولی با خودم گفتم ارزشش رو داشت!
حالا دلم تنگ شده واسه موقعی که چیزهایی بودن که ارزش اینو داشتن واسشون بمیری و زنده بشی.

پ.ن: نوشته من نیست.

#Nostálgico_Time
دیدگاه ها (۰)

نمی‌شه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم‌زنه،ام...

تو چه میدانی آدمی که به یک نقطه خیره مانده و به موسیقی دلخوا...

يك روز آرزو كردم زودتر بزرگ شوم كه كفش هايم پاشنه های بلند ...

تا حالا شده کنار یه نفر باشی که حس کنی با اینکه کنارته ولی ه...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت اخر

~حقیقت پنهان~

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیشپارت:۳ جیمین:هنو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط