شراب سیاه را

شراب سیاه را
در میکده‌ی مویت
به جام چشمت می‌ریزی

بی‌آنکه بنوشانی
دیدنش، بوییدنش
مست می‌کند

با ماه تمام تو
نیازی به دیدن هلال عید نیست
اما نه تو به جام اشاره می‌کنی
نه من توان نوشیدن دارم

خراب همین دمم:
«یک جام دیگر» که هیچ..
اولین جام را هم نمی‌توانم بگیرم!

مگر بالاتر از سیاهی
رنگی هست!؟
دیدگاه ها (۴)

بر چهره ی عاشق بجز از عشق شرر نیست او را غم هذیان و تب و دید...

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗـــﻮ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﮕــــﻮﺭ ﺧــﺒـﺮ ﺩﺍﺩﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﭘﺮ ﺍ...

آسمان سربی رنگمن درون قفس سرد اتاقمدلتنگمی پرد مرغ نگاهمتا د...

کنار دریا باشیعاشق باشیعاشق تر می شویو اگر دیوانهدیوانه تر.ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط