بر چهره ی عاشق بجز از عشق شرر نیست

بر چهره ی عاشق بجز از عشق شرر نیست
او را غم هذیان و تب و دیده ی تر نیست

باید سر خود در قدم یار ببازد
از عشق فقط شعر سرودن که هنر نیست!

ای گل ز غزلخوانی بلبل نکنی شرم؟
او را که بجز روی تو بر غیر نظر نیست

هرکس که دلش باخته جز رنج چه دیده ست
بر جانش از آسایش دیروز اثر نیست

عاشق همه صبر و همه ماندن به ره عشق
معشوق همان است که در فکر گذر نیست!
دیدگاه ها (۲)

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗـــﻮ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﮕــــﻮﺭ ﺧــﺒـﺮ ﺩﺍﺩﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﭘﺮ ﺍ...

چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیستجا به اندازه تنهایی من در...

شراب سیاه رادر میکده‌ی مویتبه جام چشمت می‌ریزیبی‌آنکه بنوشان...

آسمان سربی رنگمن درون قفس سرد اتاقمدلتنگمی پرد مرغ نگاهمتا د...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

امر به معروف برای اصلاح جامعه واجب است بحارالانوار ج۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط