بر چهره ی عاشق بجز از عشق شرر نیست
بر چهره ی عاشق بجز از عشق شرر نیست
او را غم هذیان و تب و دیده ی تر نیست
باید سر خود در قدم یار ببازد
از عشق فقط شعر سرودن که هنر نیست!
ای گل ز غزلخوانی بلبل نکنی شرم؟
او را که بجز روی تو بر غیر نظر نیست
هرکس که دلش باخته جز رنج چه دیده ست
بر جانش از آسایش دیروز اثر نیست
عاشق همه صبر و همه ماندن به ره عشق
معشوق همان است که در فکر گذر نیست!
او را غم هذیان و تب و دیده ی تر نیست
باید سر خود در قدم یار ببازد
از عشق فقط شعر سرودن که هنر نیست!
ای گل ز غزلخوانی بلبل نکنی شرم؟
او را که بجز روی تو بر غیر نظر نیست
هرکس که دلش باخته جز رنج چه دیده ست
بر جانش از آسایش دیروز اثر نیست
عاشق همه صبر و همه ماندن به ره عشق
معشوق همان است که در فکر گذر نیست!
۷۸۸
۲۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.