آنقدر در خودم گم شده ام
آنقدر در خودم گم شده ام
وآنقدر افکارم مشوش وپراضطراب
است که ناگهان دیدم میتوانم برایش
پیامی بفرستم وهمین شد که کلماتم به
اشک چشمهایم در آمیخت وبرایش نوشتم از دلتنگی هایم از اشکهایی که سوی چشمهایم را بشدت گرفته تاجایی که بسیار ضعیف شده اند برایش نوشتم از قصه ان مرد که چگونه جگر گوشه اش را فدای معشوق کرد نوشتم وگریشتم ونوشتم به امید وارزویی من با جان ودل نوشتم اما وقتی برایش فرستادم ناگهان ناپدید شدن تمام درد دل هایی که ...
چرا بامن چنین میکند
بامنکه هیچکسی در عاشقی نظیرم نیست بامنکه چیزی تامرگم نمانده اما
هنوز عاشق ودلتنگ اویم ...
وآنقدر افکارم مشوش وپراضطراب
است که ناگهان دیدم میتوانم برایش
پیامی بفرستم وهمین شد که کلماتم به
اشک چشمهایم در آمیخت وبرایش نوشتم از دلتنگی هایم از اشکهایی که سوی چشمهایم را بشدت گرفته تاجایی که بسیار ضعیف شده اند برایش نوشتم از قصه ان مرد که چگونه جگر گوشه اش را فدای معشوق کرد نوشتم وگریشتم ونوشتم به امید وارزویی من با جان ودل نوشتم اما وقتی برایش فرستادم ناگهان ناپدید شدن تمام درد دل هایی که ...
چرا بامن چنین میکند
بامنکه هیچکسی در عاشقی نظیرم نیست بامنکه چیزی تامرگم نمانده اما
هنوز عاشق ودلتنگ اویم ...
۲.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.