عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید

عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد

از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
دیدگاه ها (۴)

شیخی ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﻣﻴﺪﻭﻳﺪ ...ﭘﺮﺳﻴﺪﻣﺶ : ﻳــﺎ شیخ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﭼُﻨﻴ...

دست‌هایم رابه آوای ِ بلند ِ موهایتگِره می‌زنم ...لابه‌لای ان...

ما دهه شصتی‌ها زور زدیم سن ازدواج رو آوردیم بالای سی سال ده...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط