🍷پارت 15🍷
"میسو"
چیزی که میدیدم قابل حَضم نبود...
همون پسره روانی افتاده بود رو یه مرده و به طور وحشتناکی کتکش میزد
صورت مرده پر خون شده بود هیچکس از ترس کاری نمیکرد سریع موبایلمو در اوردن و به پلیس زنگ زدم و اطلاع دادم
پسره مشکل داره چرا یکی نمیره جلو؟
همه موندن تو بری میسو ، با دستای لرزونی که سعی میکردم کنترلش کنم رفتم جلو
"اقای محترم لطفا بس کن"
دست از زدن اون بیچاره برداشت و اروم کلشو برگردوند سمتم که نزدیک بود سکته کنم
چشماش کاملا قرمز شده بود و یه پوزخند فوق العاده ترسناک رو صورتش بود
یه قدم ناخواسته رفتم عقب از رو مرده بلند شد و اومد سمتم
اون پوزخند لعنتی همونجوری رو لبش بود
داشت ميومد اما من از ترس پاهام میخ شده بود
"حتما خیلی شجاعی کوچولو"
اومد جلو تر
"نکنه میخوای تورو هم کتک بزنم نه"
لب زدم "ممنون میشم هیچکسو نزنین"
اینو اروم و شمرده گفتم یکی از چیزایی که یاد گرفتم اینه که همیشه طوری حرف بزن که طرف منظور بد نگیره
من میدونم این پسر یه مشکلی داره
عین دیوونه ها شروع کرد خندیدن همینطور که میخندید
منو نگاه میکرد
چشماش خیلی عمیق بودن ولی درد و میشد دید یا شاید من بین اینا
میتونم ببینم
"واو واقعا که شجاعی هم شجاع هم..."
یهو جدی نگام کرد
"احمق"
داشت میومد سمتم که صدای آژیر پلیس اومد
نباید فرار میکرد دوییدم سمتش و ته هودیشو گرفتم یهو مچمو گرفت
"جونت میخواره نه بچه جون"
"لطفا نرو"
هنگ زده نگام کرد ، تو صبر کن اقا کوچولو ، تو ذهنم به حرفم خندیدم
کوچولو واسه این؟؟
غر زد"عجیب غریب"
دستشو داشت میبرد زیر هودیش تو جیبش نکنه اسلحه ای چیزی داره دستشو برد که یهو دستش کشیده شد
و دسبند زدن بهش
"ممنون خانم بابت همکاری"
ای خفه بشی چرا اینو گفتی مردک
پسره یهو تیز و بُرنده نگام کرد
" من مگه چیکار کردم"...
چیزی که میدیدم قابل حَضم نبود...
همون پسره روانی افتاده بود رو یه مرده و به طور وحشتناکی کتکش میزد
صورت مرده پر خون شده بود هیچکس از ترس کاری نمیکرد سریع موبایلمو در اوردن و به پلیس زنگ زدم و اطلاع دادم
پسره مشکل داره چرا یکی نمیره جلو؟
همه موندن تو بری میسو ، با دستای لرزونی که سعی میکردم کنترلش کنم رفتم جلو
"اقای محترم لطفا بس کن"
دست از زدن اون بیچاره برداشت و اروم کلشو برگردوند سمتم که نزدیک بود سکته کنم
چشماش کاملا قرمز شده بود و یه پوزخند فوق العاده ترسناک رو صورتش بود
یه قدم ناخواسته رفتم عقب از رو مرده بلند شد و اومد سمتم
اون پوزخند لعنتی همونجوری رو لبش بود
داشت ميومد اما من از ترس پاهام میخ شده بود
"حتما خیلی شجاعی کوچولو"
اومد جلو تر
"نکنه میخوای تورو هم کتک بزنم نه"
لب زدم "ممنون میشم هیچکسو نزنین"
اینو اروم و شمرده گفتم یکی از چیزایی که یاد گرفتم اینه که همیشه طوری حرف بزن که طرف منظور بد نگیره
من میدونم این پسر یه مشکلی داره
عین دیوونه ها شروع کرد خندیدن همینطور که میخندید
منو نگاه میکرد
چشماش خیلی عمیق بودن ولی درد و میشد دید یا شاید من بین اینا
میتونم ببینم
"واو واقعا که شجاعی هم شجاع هم..."
یهو جدی نگام کرد
"احمق"
داشت میومد سمتم که صدای آژیر پلیس اومد
نباید فرار میکرد دوییدم سمتش و ته هودیشو گرفتم یهو مچمو گرفت
"جونت میخواره نه بچه جون"
"لطفا نرو"
هنگ زده نگام کرد ، تو صبر کن اقا کوچولو ، تو ذهنم به حرفم خندیدم
کوچولو واسه این؟؟
غر زد"عجیب غریب"
دستشو داشت میبرد زیر هودیش تو جیبش نکنه اسلحه ای چیزی داره دستشو برد که یهو دستش کشیده شد
و دسبند زدن بهش
"ممنون خانم بابت همکاری"
ای خفه بشی چرا اینو گفتی مردک
پسره یهو تیز و بُرنده نگام کرد
" من مگه چیکار کردم"...
۱۹.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.