تک پارتی
تک پارتی
ایگنور؟ معلومه که نه!
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
خسته و کوفته رفتم خونه. امروز واقعا خسته شدم. صدای پیامک اومد. حتما جونکوکه... واقعا چقد دلم میخواد بیشتر بهش نزدیک شم؛ ولی... ولی اگه ترکم کنه؟
پیامک: میخوام ببینمت
تایپ کردم:«باشه... کِی و کجا؟»
بلافاصله نوشت: «من جلوی آپارتمانتم»
از آیفون نگاه کردم و جونکوکو دیدم. درو باز کردم. دقایقی بعد اون کنار من روی کاناپه نشسته بود.
_ چیزی میخواستی بگی؟
_ تو کسی بهتر از من داری که بخوای بری باهاش؟
جا خوردم یعنی چی؟ چهرش هم عصبی هم سرد شده بود.
_ چرا اینطور فکر میکنی؟!
نگاهشو ازم گرفت.
_ تو خیلی سردتر از چیزی هستی که واقعا منو بخوای...
پوفی کشید و ادامه داد: «صادقانه بگم حس میکنم ایگنورم میکنی...» ترس به دلم افتاد. یعنی انقد سرد بودم یا شاید اون انقد براش مهم بود؟
_ م.. م.. من فقط... فقط نمیخوام....
زبونم قفل شد. اگه اینو بفهمه چه واکنشی میده؟ مشکوک بهم نگاه کرد.
_ فقط چی رو نمیخوای؟... منو؟!
چشام گرد شد
_ نه! تو تنها چیزی هستی که از دنیا میخوام!
از حرفم یکه خوردم! برای اولین بار واقعا نشون دادم برام مهمه. صورتشو با قیافه متحیر بهم نزدیک کرد.
_ تو چرا انقد پیچیدهای؟
سرمو انداختم پایین
_ من میترسم اگه خیلی نزدیکت شم... ترکم کنی... حس میکنم اینطوری بیشتر میتونم داشته باشمت...
با یه دست سرمو بالا گرفت.
_ پس ایگنور نمیکنی؟
_ معلومه که نه!
لبخند ملایمی زد.
_ دیگه فک نکن ممکنه ترکت کنم!
دلم آروم گرفت... نفس راحتی کشیدم. یه دفعه بوسهای رو لبم نشست. کمی که عقب رفت گفت: «دیگه نبینم پیش من اینطور استرس بگیری!»
خب گایز درخواستی داشتیم... و امیدوارم اوکی باشه:)
دوستمون فالو نشه؟
@joun_sofia
ایگنور؟ معلومه که نه!
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
خسته و کوفته رفتم خونه. امروز واقعا خسته شدم. صدای پیامک اومد. حتما جونکوکه... واقعا چقد دلم میخواد بیشتر بهش نزدیک شم؛ ولی... ولی اگه ترکم کنه؟
پیامک: میخوام ببینمت
تایپ کردم:«باشه... کِی و کجا؟»
بلافاصله نوشت: «من جلوی آپارتمانتم»
از آیفون نگاه کردم و جونکوکو دیدم. درو باز کردم. دقایقی بعد اون کنار من روی کاناپه نشسته بود.
_ چیزی میخواستی بگی؟
_ تو کسی بهتر از من داری که بخوای بری باهاش؟
جا خوردم یعنی چی؟ چهرش هم عصبی هم سرد شده بود.
_ چرا اینطور فکر میکنی؟!
نگاهشو ازم گرفت.
_ تو خیلی سردتر از چیزی هستی که واقعا منو بخوای...
پوفی کشید و ادامه داد: «صادقانه بگم حس میکنم ایگنورم میکنی...» ترس به دلم افتاد. یعنی انقد سرد بودم یا شاید اون انقد براش مهم بود؟
_ م.. م.. من فقط... فقط نمیخوام....
زبونم قفل شد. اگه اینو بفهمه چه واکنشی میده؟ مشکوک بهم نگاه کرد.
_ فقط چی رو نمیخوای؟... منو؟!
چشام گرد شد
_ نه! تو تنها چیزی هستی که از دنیا میخوام!
از حرفم یکه خوردم! برای اولین بار واقعا نشون دادم برام مهمه. صورتشو با قیافه متحیر بهم نزدیک کرد.
_ تو چرا انقد پیچیدهای؟
سرمو انداختم پایین
_ من میترسم اگه خیلی نزدیکت شم... ترکم کنی... حس میکنم اینطوری بیشتر میتونم داشته باشمت...
با یه دست سرمو بالا گرفت.
_ پس ایگنور نمیکنی؟
_ معلومه که نه!
لبخند ملایمی زد.
_ دیگه فک نکن ممکنه ترکت کنم!
دلم آروم گرفت... نفس راحتی کشیدم. یه دفعه بوسهای رو لبم نشست. کمی که عقب رفت گفت: «دیگه نبینم پیش من اینطور استرس بگیری!»
خب گایز درخواستی داشتیم... و امیدوارم اوکی باشه:)
دوستمون فالو نشه؟
@joun_sofia
۷.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.