پارت 12
پارت 12
تهیونگ: من دیوانه وار عاشقتم تو زندگیم هستی تو با اون حرفات و با اون زیبایت و با اون مهربونیت اصلا چرا باید شکنجت میکردم واقعا متاسفم من دیگه بهت آسیب نمیزنم
ات: هیی اشکالی نداره باشه اونو فراموش کن
منم دوست دارم ببخشید اگر حرف بدی بهت زدم
تهیونگ: تو حق داشتی (میاد کنارت میشنه و موهاتو نوازش میده) بنظرم سردته بیا تو بغلم (ات میره تویه آغوشش) دختر حرف گوش کن (نیشخند)
ات: خیلی گرمی ادم دلش میخواد تویه بغلت بخوابه ☺️
تهیونگ:(خنده) بویه سوختنی میاد
ات: نه هیچی حس نمیکنم
تهیونگ: قلبه منه داره برایه تو میسوزه (نیشخند)
ات: تویه لاس زدن خیلی خوبی دیوونه (خنده)
تهیونگ: الان تویه بغله یه پادشاه مافیا هستی و جذاب و بلده لاس بزنه با دخترایی که خوشگل هستن درست مثل تو
ات: دیوونه کیوت (خنده)
پرش زمانی به دوماه
ویو ات
توین دوماه اون یونا احمق فکر میکرد که میتونه اون پولایه تهیونگ بدزده ولی تهیونگ رفت به پلیس گفت که یونا دزده و پلیس یونارو زندان اینداخت منو تهیونگ یه دوهفته دیگه ازدواج میکنیم و راستی پدر و مادرم وقتی فهمیدن منو تهیونگ دزدیده اولش شوکه شدن و دیدن من و تهیونگ عاشق همین گفتن ازدواج کنیم و من خیلی خوشحال بودم و استرس داشتم
تهیونگ و من رابطه داشتیم و من باردار بودم ولی تهیونگ نمیدونست تصمیم گرفتم روزه عروسی بهش بگم (کلیلیلیلیللیللی)
پرش زمانی به دوهفته
ویو ات
صبح پاشدم رفتم کارایه لازمو انجام دادم و امروز روز عروسیم بود اقرار بود ساعت 3 اصر با مامانم و با مامانه تهیونگ بریم ارایشگاه راستش نمیخواستم برم ارایشگاه ولی مامانم منو بزور منو میبره الان باید اماده شم
(ات و مادرش و مادره تهیونگ رفتن ارایشگاه. عکسشو میزارم)
ساعت 6 اصر کم کم مهمونا میومدن و عروسی شورو شد و ات و تهیونگ همو بوسیدن و برگشتن خونه
ات: تهیونگ یه لحظه میای تویه اتاق کار دارم
تهیونگ: اومدم عزیزم
ات: تهیونگ میخوام یه خبره خوب بهت بگم
تهیونگ: بگو عزیزم چیشده
ات: خب من باردارم
تهیونگ: چی جدی میگی (شوکه)
ات: چیشد خوشت نیومد
تهیونگ: ات تو عالی ترین خبره دنیارو دادی (اومد اتو بغل کرد)
ات: خشحالم که پدر شدی
تهیونگ: مرسی ات( بوسیدش)
پرش زمانی به 4 سال بعد
تهیونگ و ات یه دختر بنامه لیا که 4 سالشه دارن
میدونم خیلی کم بود دوباره فیک بزارم💜
لایک🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
تهیونگ: من دیوانه وار عاشقتم تو زندگیم هستی تو با اون حرفات و با اون زیبایت و با اون مهربونیت اصلا چرا باید شکنجت میکردم واقعا متاسفم من دیگه بهت آسیب نمیزنم
ات: هیی اشکالی نداره باشه اونو فراموش کن
منم دوست دارم ببخشید اگر حرف بدی بهت زدم
تهیونگ: تو حق داشتی (میاد کنارت میشنه و موهاتو نوازش میده) بنظرم سردته بیا تو بغلم (ات میره تویه آغوشش) دختر حرف گوش کن (نیشخند)
ات: خیلی گرمی ادم دلش میخواد تویه بغلت بخوابه ☺️
تهیونگ:(خنده) بویه سوختنی میاد
ات: نه هیچی حس نمیکنم
تهیونگ: قلبه منه داره برایه تو میسوزه (نیشخند)
ات: تویه لاس زدن خیلی خوبی دیوونه (خنده)
تهیونگ: الان تویه بغله یه پادشاه مافیا هستی و جذاب و بلده لاس بزنه با دخترایی که خوشگل هستن درست مثل تو
ات: دیوونه کیوت (خنده)
پرش زمانی به دوماه
ویو ات
توین دوماه اون یونا احمق فکر میکرد که میتونه اون پولایه تهیونگ بدزده ولی تهیونگ رفت به پلیس گفت که یونا دزده و پلیس یونارو زندان اینداخت منو تهیونگ یه دوهفته دیگه ازدواج میکنیم و راستی پدر و مادرم وقتی فهمیدن منو تهیونگ دزدیده اولش شوکه شدن و دیدن من و تهیونگ عاشق همین گفتن ازدواج کنیم و من خیلی خوشحال بودم و استرس داشتم
تهیونگ و من رابطه داشتیم و من باردار بودم ولی تهیونگ نمیدونست تصمیم گرفتم روزه عروسی بهش بگم (کلیلیلیلیللیللی)
پرش زمانی به دوهفته
ویو ات
صبح پاشدم رفتم کارایه لازمو انجام دادم و امروز روز عروسیم بود اقرار بود ساعت 3 اصر با مامانم و با مامانه تهیونگ بریم ارایشگاه راستش نمیخواستم برم ارایشگاه ولی مامانم منو بزور منو میبره الان باید اماده شم
(ات و مادرش و مادره تهیونگ رفتن ارایشگاه. عکسشو میزارم)
ساعت 6 اصر کم کم مهمونا میومدن و عروسی شورو شد و ات و تهیونگ همو بوسیدن و برگشتن خونه
ات: تهیونگ یه لحظه میای تویه اتاق کار دارم
تهیونگ: اومدم عزیزم
ات: تهیونگ میخوام یه خبره خوب بهت بگم
تهیونگ: بگو عزیزم چیشده
ات: خب من باردارم
تهیونگ: چی جدی میگی (شوکه)
ات: چیشد خوشت نیومد
تهیونگ: ات تو عالی ترین خبره دنیارو دادی (اومد اتو بغل کرد)
ات: خشحالم که پدر شدی
تهیونگ: مرسی ات( بوسیدش)
پرش زمانی به 4 سال بعد
تهیونگ و ات یه دختر بنامه لیا که 4 سالشه دارن
میدونم خیلی کم بود دوباره فیک بزارم💜
لایک🔪🔪🔪🔪
#فیک_تهیونگ
۱۰.۳k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.