دراز کشیده وزل زده ب سقف

دراز کشیده و‌زل زده ب سقف
میگم چرا نمی خوابی!؟
میگه منظورت از خواب اینه ک چشماتو رو هم میزاری و غرق تو فکر میشی تا خوده سپیدی سپهر!؟
میگم ااره همون
میگه خسته ام...
میگم از چی
میگه از خوابیدنات
یکم دلخوری ب لحنم اضافه میکنم میگم فکر کردی دست خودمه!؟
با یکم شرمندگی میگه نمیخای بس کنی!؟بخاطر خودت میگم
راس میگه ،نگرانمه
با بیحوصلگی میگم باشه هر چی تو بگی
با لبخند رضایت میگه پس تسلیم شدی:)
دستامو ب نشانه تسلیم بالا میبرمو میگم اره
هرچند ک هر دوتامون میدونیم من دارم نقش بازی میکنم و فقط یکم خسته ام و خبری از تسلیم نیست
میگه باهات همکاری میکنم حالا ک تسلیمی
خوشحالم
میگه اماده ای!؟
و‌من قبل از هر حرفی بستم چشمامو و شروع کردم ب فکر کردن
فکر کردن
به تو...
دوباره
و
دوباره
مثل هرشب
فهمید دارم بهت فکر میکنم
لعنتی
دلخوره،میگه قبول نیست تو رکب زدی !!!
تو گفتی تسلیمی....
بزار واسه خودش غر بزنه
فردا از دلش در میارم
الان حاضر نیستم هیچ طوره از دست بدم لحظه هامو
اخه دارم بازم ب تو فکر میکنم...
حالا که رفتی خوبه خیالُ باخودت نبردی
وگرنه تو این همه تنهایی...

پ.ن
#از_سری_افکار_نوشت_های_کپک_زده
دیدگاه ها (۱۲)

صداش میزنم،باهیجانکجایی!؟بی حوصله جواب میده: ها!؟؟باذوق میگم...

انگار ... همین دیروز بود که برای اولین بار دیدمت ی دختر جسور...

دهخداتجربه ی عشق نداردورنهمعنی « مرگ » و « جدایی »به یقینهرد...

نیمه شب‌های تلخِ بی‌خوابی نیمه شب‌های از تو بی‌خبری پارک گاه...

میخوام یکم از پسر عمومم براتون بزارم 😂خیلی اوسکلی به من میگه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط