اشهدم را گفتم بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و د

🌾اشهدم را گفتم. بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و دیگر رفقای شهید ملحق می شوم. آرپی چی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم همزمان گلوله قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من!

🌾 پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهادتین را گفتم. سرم را شدید درد می کرد. توی ذهنم گفتم: « الان دیگه ملائکه خدا میان و من هم میرم بهشت و..... »
انگشتان دستم را جمع کردم و باز کردم.

🌾 دیدم هنوز حس دارد. دست و پاهایم را تکان دادم دیدم، هیچ مشکلی ندارد. چشم‌هایم را باز کردم و نشستم روی زمین.
هنوز در حال هوای شهادت بودم اما ...

🌾کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کلاه آهنی من!
بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی آسیب جدی به من وارد نشده!
بلند شدم و با خودم گفتم: « شهادت لیاقت میخواد. »
#علمدار
#دفاع_مقدس #هفته_دفاع_مقدس
بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌾در این هنگام، بقیه نیروها از راه رسیدند. سیدعلی دوامی، حاج ...

اگر زمان جنگ اینترنت بود این عکس پر بیننده‌ترین عکس میشد📸تصو...

🌾البته وضعیت مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت‌نام ما...

🌾 گفت: « یکی از برادران های پاسدار آمده وشما را کاردارد. » ب...

اولین دیدار

کیوت ولی خشن پارت ۸کوک تو ذهنش :وقتی خدمتکارم قهومو اورد نشس...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط