باران آمد چترهایمان را برداشتم وبروی نیمکت همیشگی چترها ر

باران آمد چترهایمان را برداشتم وبروی نیمکت همیشگی چترها را باز گذاشتم ....ایستادم زیر باران و از نیمکتی که دیگر خالی نبود عکس انداختم....منو باران و چترهایمان و نیمکتی که دیگر خالی نیست از یادت.....

فاطمه کاریزان
دیدگاه ها (۱)

برای هر زنیباید قلبی بزرگدر اتاقی کوچک بتپدبی‌تاب؛‌بی‌مرز؛بی...

کدام گوشه این جهان آرام نشسته ای من اینجا پریشان توامخودت را...

خواستم دست به مويش ببرم خواب شود؛عطر گيسويش چنان بود كه بى ه...

دیگه راه برگشتی نیست؛تار موهات بوی انگشتایِ اونو گرفته♥️#عطي...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

پآرت11. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط