Badandgoodlife
Bad_and_good_life
part⑥
+هعییی از بدبختیام بگم؟ از جی بگم؟ هیچ کار بیکار
~هووووف تو که بدبخت تر از منی ک
+تو دیگه چرا
~ازکجا بگم ولش باو حوصله ندارم
+نه بگوو همه جی رو برام تعریف کن
~خب همه چی از اون روزی شروع شد...
فلش بک به یک سال پیش زمستون روز برفی
~رفته بودم کافه هوا خب خیلی سرد بود مثل همیشه اسپرسو سفارش داده بودم داشتم اسپرسو رو میخورم به گوله های برفی کوچولو ک میبارید نگاه میکردم غرق در افکارم بود
~چشم خورد به یک دختر و پسری ک کنار هم نشسته بودن حرف میژدن و میخندیدن
~باخودم گفتم ک چرا من نباید همچین کسی رو داشته باشم
~اسپرسوم تموم کردم داشتم بلند میشدم ک یک دفعه دستی رو شونه هام اومد من دوباره نشوند سر جام برگشتم دیدم سه تا پسرن ک میشه کفت مل بدنشون تتو داشت
~راستش خیلی ترسیده بودم داشتم میلرزیدم که یکی از اونا اومد جلو فاصله خیلی کمی باهام داشت از ترس خشکم زده بود
(علامت پسره؛)
؛ خوشکل خانوم میشه یه امشب و با ما سه تا باشی(لبخند شیطانی)
~دهنتم قفل شده بود نمیتونستم حرف بزنم
؛ اینحا رو نگاه کنین مثل اینکه این خانوم کوچولو زبونش و موش خورده(هر سه خندیدن)
(بنده: اون دوتا پسر اومدن بازو های یونا رو گرفتن و اون پسره هم داشت به یونا نزدیک و نزدیک تر میشد)
√هوی کثا*فت داری چ غلط میکنی حرومزاده
؛ تو کی با...
(پسره وقتی برگشت تا چهره اون فرد رو دید خشکش زد)
؛ آااقاا ماا چی.زه داشتتت..یم عااا خخخ.. ب (لکنت)
√خب چیی؟؟(داد)
؛ مگه این دختر کی شما میشن؟
؛ پدربزرگ تون خبر دارن قرار میزارین
√چی زری زدییی(عربده)
؛ ولی اقا پدربزگ تون گفتن
√یعنی میخوای بگی من نمیتونم با زنم برم بیروننن(عربده)
؛ زز. ززنتونن؟(تعجب)
√مگه کَررری
؛ ببخش.. یدد
√گمشین از جلو چشمم
(اون پسرا به سرعت از اونجا خارج شدن)
√تو حالت خوبه لیدی؟
~م.. منن.. ممنون
√بهت دست زدن؟
~نه
√عاا خوبه
~اسمتون چیه؟
√عاا خودم معرفی نکردم من تهیونگ هستم کیم تهیونگ و لیدی؟
~مین یونا از اشنایی باهاتون خوشبختم
√همچنین لیدی
(ذهن یونا: عرررررررر مبیپسمصکسجستسته چقدر این بشر جذااااب واییی قلبممم واییییی خندشو ببینننن وایییی مامانم من غـــــــش)
~عاا چجوری میتونم لطفتون جبران کنم
√واقعا میخوای جبرانش کنی؟(پوزخند)
~خب معلومه ک اره، چیکار میتونم براتون بکنم؟؟
√میتونی بیبی من شی؟
~چچ.. چییی
√عاا گفتم میتونی بیبی من باشییی؟
(یونا شکه شده بود از یه طرفی هم دلش میخواست بگه اره)
part⑥
+هعییی از بدبختیام بگم؟ از جی بگم؟ هیچ کار بیکار
~هووووف تو که بدبخت تر از منی ک
+تو دیگه چرا
~ازکجا بگم ولش باو حوصله ندارم
+نه بگوو همه جی رو برام تعریف کن
~خب همه چی از اون روزی شروع شد...
فلش بک به یک سال پیش زمستون روز برفی
~رفته بودم کافه هوا خب خیلی سرد بود مثل همیشه اسپرسو سفارش داده بودم داشتم اسپرسو رو میخورم به گوله های برفی کوچولو ک میبارید نگاه میکردم غرق در افکارم بود
~چشم خورد به یک دختر و پسری ک کنار هم نشسته بودن حرف میژدن و میخندیدن
~باخودم گفتم ک چرا من نباید همچین کسی رو داشته باشم
~اسپرسوم تموم کردم داشتم بلند میشدم ک یک دفعه دستی رو شونه هام اومد من دوباره نشوند سر جام برگشتم دیدم سه تا پسرن ک میشه کفت مل بدنشون تتو داشت
~راستش خیلی ترسیده بودم داشتم میلرزیدم که یکی از اونا اومد جلو فاصله خیلی کمی باهام داشت از ترس خشکم زده بود
(علامت پسره؛)
؛ خوشکل خانوم میشه یه امشب و با ما سه تا باشی(لبخند شیطانی)
~دهنتم قفل شده بود نمیتونستم حرف بزنم
؛ اینحا رو نگاه کنین مثل اینکه این خانوم کوچولو زبونش و موش خورده(هر سه خندیدن)
(بنده: اون دوتا پسر اومدن بازو های یونا رو گرفتن و اون پسره هم داشت به یونا نزدیک و نزدیک تر میشد)
√هوی کثا*فت داری چ غلط میکنی حرومزاده
؛ تو کی با...
(پسره وقتی برگشت تا چهره اون فرد رو دید خشکش زد)
؛ آااقاا ماا چی.زه داشتتت..یم عااا خخخ.. ب (لکنت)
√خب چیی؟؟(داد)
؛ مگه این دختر کی شما میشن؟
؛ پدربزرگ تون خبر دارن قرار میزارین
√چی زری زدییی(عربده)
؛ ولی اقا پدربزگ تون گفتن
√یعنی میخوای بگی من نمیتونم با زنم برم بیروننن(عربده)
؛ زز. ززنتونن؟(تعجب)
√مگه کَررری
؛ ببخش.. یدد
√گمشین از جلو چشمم
(اون پسرا به سرعت از اونجا خارج شدن)
√تو حالت خوبه لیدی؟
~م.. منن.. ممنون
√بهت دست زدن؟
~نه
√عاا خوبه
~اسمتون چیه؟
√عاا خودم معرفی نکردم من تهیونگ هستم کیم تهیونگ و لیدی؟
~مین یونا از اشنایی باهاتون خوشبختم
√همچنین لیدی
(ذهن یونا: عرررررررر مبیپسمصکسجستسته چقدر این بشر جذااااب واییی قلبممم واییییی خندشو ببینننن وایییی مامانم من غـــــــش)
~عاا چجوری میتونم لطفتون جبران کنم
√واقعا میخوای جبرانش کنی؟(پوزخند)
~خب معلومه ک اره، چیکار میتونم براتون بکنم؟؟
√میتونی بیبی من شی؟
~چچ.. چییی
√عاا گفتم میتونی بیبی من باشییی؟
(یونا شکه شده بود از یه طرفی هم دلش میخواست بگه اره)
- ۳.۹k
- ۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط