اشک رازیست

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست


اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.

ـ□

قصه نيستم که بگویی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی…


من دردِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.



احمد شاملو |♥️♥️
دیدگاه ها (۰)

عشق، ما را دوست می دارد...من با تو رویایم را در بیداری...دنب...

دلتنگم آن‌چنان که... اگر ببینمت به کام...خواهم که جاودانه بن...

‍ پنجشنبەها ،هر شش شنبە را بر می دارمُ دست در دست خیال ...

جملاتی که با طلا باید نوشت؛ 1.. گاهی لب های خندان بیشتر از چ...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط