... .مثل هر روز. ...
... .مثل هر روز. ...
دوباره...
من بودم ...
و تکرار یک اتفاق به نام عشق...
دوباره...
من بودم...
و حادثه ای به رنگ تو...
دوباره...
من بودم...
و طعم تلخ نگرانی...
دوباره...
من بودم...
و ثانیه به ثانیه...
مزه مزه کردن انتظار...
تا نیامدنت...
دوباره...
من بودم...
و هجم سنگین نگاه رهگذران همیشگی...
که تورا جستجو می کردن ازنگاه من...
دوباره...
من بودم...
و یک دسته گل نرگس...
که تگیه به هم داده بودیم...
روی نیمکت چوبی...
دوباره...
من بودم...
و بوی غروب...
که از لابه لای درختان سرک می کشید...
دوباره...
من بودم...
و خیال بوسیدنت...
که مرا هوایی می کرد...
تا تمام خاطراتت را زیرو رو بکنم...
دوباره...
من بودم...
و تصور لبخند تو...
که سکوت را به بهانه ی صدا زدنم می شکست...
و گوشم...
پر می شد از آهنگ حضورتو...
دوباره...
من بودم...
و جای خالی ات...
دلتنگی ات بغضی می شد...
و راه گلویم را می بست...
دوباره...
من بودم...
و نفس های بریده ام...
که تا حد مرگ...
از دوریت...
هق هق می زدم...
دوباره...
من بودم...
و قدم زدن...
در کوچه های بی قراری ات...
سایه به سایه...
پابه پای شب...
با حسی مملو از بی تابی ات...
دوباره...
من بودم...
وخیال بودنت...
دوفنجان قهوه ریختم...
حواسم نبود...
تو مرا ببخش...
... i.a
دوباره...
من بودم ...
و تکرار یک اتفاق به نام عشق...
دوباره...
من بودم...
و حادثه ای به رنگ تو...
دوباره...
من بودم...
و طعم تلخ نگرانی...
دوباره...
من بودم...
و ثانیه به ثانیه...
مزه مزه کردن انتظار...
تا نیامدنت...
دوباره...
من بودم...
و هجم سنگین نگاه رهگذران همیشگی...
که تورا جستجو می کردن ازنگاه من...
دوباره...
من بودم...
و یک دسته گل نرگس...
که تگیه به هم داده بودیم...
روی نیمکت چوبی...
دوباره...
من بودم...
و بوی غروب...
که از لابه لای درختان سرک می کشید...
دوباره...
من بودم...
و خیال بوسیدنت...
که مرا هوایی می کرد...
تا تمام خاطراتت را زیرو رو بکنم...
دوباره...
من بودم...
و تصور لبخند تو...
که سکوت را به بهانه ی صدا زدنم می شکست...
و گوشم...
پر می شد از آهنگ حضورتو...
دوباره...
من بودم...
و جای خالی ات...
دلتنگی ات بغضی می شد...
و راه گلویم را می بست...
دوباره...
من بودم...
و نفس های بریده ام...
که تا حد مرگ...
از دوریت...
هق هق می زدم...
دوباره...
من بودم...
و قدم زدن...
در کوچه های بی قراری ات...
سایه به سایه...
پابه پای شب...
با حسی مملو از بی تابی ات...
دوباره...
من بودم...
وخیال بودنت...
دوفنجان قهوه ریختم...
حواسم نبود...
تو مرا ببخش...
... i.a
۴.۰k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.