پسرا

پسرا

داشتیم کار هارو میکردیم که یهو
یه مرد با شادی اومد تو امارت
مرد:عزیزم
عزیزم؟ یعنی چی
یهو آت با شوق و ذوق اومد پایین و پرید بغلش
آت:یاااا خیلی وقته ندیدمت
دلم برات تنگ شده بود
مرد:منم همینطور منم ....
آت رو گزاشت رو شونه هاش(آت رو شونه هاش نشسته بود )
و به سمت اتاق برد
بغض کرده بودم چرا....چرا....
رفتیم به بهونه تمیز کردن در اتاق به سمت اتاق
که صدای عاح و ناله اومد ص..صدای آت بود؟
ام..امکان نداره
نه......
از لای در اتاق نگاه کردیم
چیزی که دیدم باورم نمیشد .......
دیدگاه ها (۰)

پسرا داشتن خونه رو تمیز میکردم که یک مرد با شادی اومد تو مرد...

پایانش شاد باشه یا غمگین؟🌝

اینو همین الان کشیدم🥸چطوره؟🌝

الان من 25 سالمه و بزرگترین مافیای جهانماونا چی؟....صاحبای چ...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۹#

دوست پسر دمدمی مزاج

خون آشام من My vampire 🦇 part16 ات. نه جیمین پس جمع نمیکنی ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط