پارت
پارت⁶
جانگمی.پاشو ا.تو ببوس
کوک.یه چیز دیگه بگو
جانگمی.نچ
کوک.ازدست تو نونا
کوک رفت و سطحی لب اتو بوسید از ات از خجالت سرخ شد
خرچوند که افتاد به تهیونگ
تهیونگ.حقیقت
یونا.خببب
ات.میشه من بپرسم
یونا . بپرس
ات.قبل از یونا چند تا
دوست دختر داشتی؟
هیون. چه سوال خوبی😁
جانگمی.بدو جواب بده🤣
تهیونگ.وایسا.سانامی و لناو لونا. جولیا و هری . سانا.جیسو.میسو و رز و لانا و لایلا و
تهیونگ همین جوری داشت جواب میداد که یونا یه دمپایی زد تو سرش
یونا.ادامه چشمم روشن
یونا با اون لنگه دمپایی نزدیک میشد و تهیونگ دور
تهیونگ. ببین یونا عزیزمم زندگیم عمرم نفسم عشقم پرنسسم اینا فقط برای سرگرمی بودند
یونا. می بخشمت
تهیونگ بوسه ای به لب های جانگمی گذاشت که یه دمپایی دیگه خورد برگشت که دید
جی یو .اخمخ تو باسی که جلوی بسه این کالا لو نتنی
که همه شروع کردند به خندیدند
هیون. بسه ادامه ی بازی
چرخاندند که افتاد به ات
ات. حقیقت
تهیونگ. خببب اون سوالی که ازم پرسیدی رو جواب بده ببینم
ات. اوکی من تا حالا هیچ کسو نداشتم
ویو کوک.
وقتی گفت هیچ کسو نداشته تعجب کردم باورم نمیشد که این قدر دختر پاکی باشه
ویو شب
از زبون ات
توی اتاق بودم که جونگ کوک اومد
کوک. ات میخوام از زندگیت بدونم بلاخره ما داریم ازدواج می کنیم
ات. باشه خب بگم که من وقتی ۱۱ سالم بود مامانم مرد بابام زیاد منو دوست نداشت وقتی مامانم مرد من امیدم داداشه بزرگترم بود که ولمون کرد و رفت دلیلشو نمی دونم اما یه روز قبل اینکه بره یه گردنبند بهم داد کع نصف قلبش پیشه منه و نصفه دیگه توی گردن اون خیلی دوست دارم ببینمش منو اون با هم خیلی خوب بودیم
کوک. اسم برادرت چیه؟
ات. جیمین
ویو کوک
وقتی این حرفو زد تعجب کردم ممکنه ....نه این فکر چیه امکان نداره اما جیمین یه گردنبند نصفه قلب داره
ولش کن اصلا
.
.
.
.
.
.
.
ویو به روز بعد
اجوما. ارباب پدرتون گفتن برین با خانم برین اتاقشون
کوک. باشه
ویو ات
توی اتاق داشتم با جی یو بازی میکردم
جی یو. یه سلال تو دالی توکو دوست دالی
این سوال پرسید نمی دونستم چی بگم مگه بچه ازدواج اجباری سرش میشه یا بگم من بدبخت باید همرو گوش کنم کهههه جونگ کوک اومد تو اتاق
جونگ کوک.ات باید بریم اتاق پدرم
ات.باشه
رفتیم.اتاق
پ.ک.عااا اومدین خواستم بگم که فردا مراسم ازدواجتون هست
کوک. پدر زود نیست
پ.ک.نه من همه کارا را کردم
ات. اشکالی نداره پس باشه
رفتم بیرون که کوک گفت
کوک. ات میشه باهات حرف بزنم
ات. باشه
رفتیم تو اتاق که
کوک. میخواستم بگم که ...........
جانگمی.پاشو ا.تو ببوس
کوک.یه چیز دیگه بگو
جانگمی.نچ
کوک.ازدست تو نونا
کوک رفت و سطحی لب اتو بوسید از ات از خجالت سرخ شد
خرچوند که افتاد به تهیونگ
تهیونگ.حقیقت
یونا.خببب
ات.میشه من بپرسم
یونا . بپرس
ات.قبل از یونا چند تا
دوست دختر داشتی؟
هیون. چه سوال خوبی😁
جانگمی.بدو جواب بده🤣
تهیونگ.وایسا.سانامی و لناو لونا. جولیا و هری . سانا.جیسو.میسو و رز و لانا و لایلا و
تهیونگ همین جوری داشت جواب میداد که یونا یه دمپایی زد تو سرش
یونا.ادامه چشمم روشن
یونا با اون لنگه دمپایی نزدیک میشد و تهیونگ دور
تهیونگ. ببین یونا عزیزمم زندگیم عمرم نفسم عشقم پرنسسم اینا فقط برای سرگرمی بودند
یونا. می بخشمت
تهیونگ بوسه ای به لب های جانگمی گذاشت که یه دمپایی دیگه خورد برگشت که دید
جی یو .اخمخ تو باسی که جلوی بسه این کالا لو نتنی
که همه شروع کردند به خندیدند
هیون. بسه ادامه ی بازی
چرخاندند که افتاد به ات
ات. حقیقت
تهیونگ. خببب اون سوالی که ازم پرسیدی رو جواب بده ببینم
ات. اوکی من تا حالا هیچ کسو نداشتم
ویو کوک.
وقتی گفت هیچ کسو نداشته تعجب کردم باورم نمیشد که این قدر دختر پاکی باشه
ویو شب
از زبون ات
توی اتاق بودم که جونگ کوک اومد
کوک. ات میخوام از زندگیت بدونم بلاخره ما داریم ازدواج می کنیم
ات. باشه خب بگم که من وقتی ۱۱ سالم بود مامانم مرد بابام زیاد منو دوست نداشت وقتی مامانم مرد من امیدم داداشه بزرگترم بود که ولمون کرد و رفت دلیلشو نمی دونم اما یه روز قبل اینکه بره یه گردنبند بهم داد کع نصف قلبش پیشه منه و نصفه دیگه توی گردن اون خیلی دوست دارم ببینمش منو اون با هم خیلی خوب بودیم
کوک. اسم برادرت چیه؟
ات. جیمین
ویو کوک
وقتی این حرفو زد تعجب کردم ممکنه ....نه این فکر چیه امکان نداره اما جیمین یه گردنبند نصفه قلب داره
ولش کن اصلا
.
.
.
.
.
.
.
ویو به روز بعد
اجوما. ارباب پدرتون گفتن برین با خانم برین اتاقشون
کوک. باشه
ویو ات
توی اتاق داشتم با جی یو بازی میکردم
جی یو. یه سلال تو دالی توکو دوست دالی
این سوال پرسید نمی دونستم چی بگم مگه بچه ازدواج اجباری سرش میشه یا بگم من بدبخت باید همرو گوش کنم کهههه جونگ کوک اومد تو اتاق
جونگ کوک.ات باید بریم اتاق پدرم
ات.باشه
رفتیم.اتاق
پ.ک.عااا اومدین خواستم بگم که فردا مراسم ازدواجتون هست
کوک. پدر زود نیست
پ.ک.نه من همه کارا را کردم
ات. اشکالی نداره پس باشه
رفتم بیرون که کوک گفت
کوک. ات میشه باهات حرف بزنم
ات. باشه
رفتیم تو اتاق که
کوک. میخواستم بگم که ...........
- ۱۰۵
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط