💕فیک عشق 💕
💕فیک عشق 💕
p2
~رسیدن خونه ~
کوک: ته بیا اتاق
ته: چیکار داری؟
کوک: تو بیا
ته: چیه؟
کوک: دختره تو کافه بود گارسونه
ته: خب؟
کوک: عا... عاشقش.... شدم
ته: میدونستممم (داد)
کوک: داد نزن همه فهمیدن
ته: خب بفهمن چی میشه
کوک: بعدا خودم به بقیقه میگم
ته: باوشههه(خیلی خوشحال)
ویو ا/ت:
من از وقتی که کوک رو تو کافه دیدم یه حسی بهش دارم و نمیتونم تو خودم نگهش دارم و تصمیم گرفتم به چان یول بگم
ا/ت: چان یول
چان یول: بله
ا/ت: کوک رو میشناسی؟
چان یول: اره چطور؟
ا/ت: من.... من... عاشقش شدم
چان یول: اها که اینطور( ناراحت)
ا/ت: چیه چرا ناراحت شدی؟
چان یول: ناراحت نشدم برای چی ناراحت بشم ( به ظاهر خوشحال ولی از درون ناراحت بود)
ویو چان یول:
وقتی ات بهم گفت که عاشق کوک شده از کوک بدم اومده و نمیخوام بزارم که ا/ت بهش اعتراف کنه
~روز بعد~
ویو تهیونگ:
میخوام کاری کنم که کوک با ا/ت رو به رو بشه و مجبور بشه بهش اعتراف کنه
پط بهش گفتم......
حمایت یادتون نره برای این ایدیه 👇🏻
@bts_kooky
p2
~رسیدن خونه ~
کوک: ته بیا اتاق
ته: چیکار داری؟
کوک: تو بیا
ته: چیه؟
کوک: دختره تو کافه بود گارسونه
ته: خب؟
کوک: عا... عاشقش.... شدم
ته: میدونستممم (داد)
کوک: داد نزن همه فهمیدن
ته: خب بفهمن چی میشه
کوک: بعدا خودم به بقیقه میگم
ته: باوشههه(خیلی خوشحال)
ویو ا/ت:
من از وقتی که کوک رو تو کافه دیدم یه حسی بهش دارم و نمیتونم تو خودم نگهش دارم و تصمیم گرفتم به چان یول بگم
ا/ت: چان یول
چان یول: بله
ا/ت: کوک رو میشناسی؟
چان یول: اره چطور؟
ا/ت: من.... من... عاشقش شدم
چان یول: اها که اینطور( ناراحت)
ا/ت: چیه چرا ناراحت شدی؟
چان یول: ناراحت نشدم برای چی ناراحت بشم ( به ظاهر خوشحال ولی از درون ناراحت بود)
ویو چان یول:
وقتی ات بهم گفت که عاشق کوک شده از کوک بدم اومده و نمیخوام بزارم که ا/ت بهش اعتراف کنه
~روز بعد~
ویو تهیونگ:
میخوام کاری کنم که کوک با ا/ت رو به رو بشه و مجبور بشه بهش اعتراف کنه
پط بهش گفتم......
حمایت یادتون نره برای این ایدیه 👇🏻
@bts_kooky
۳۷.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.