شبیه برگ جدا از درخت بر کف باغ

شبیه برگ جدا از درخت بر کف باغ
نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق

نشد همای سعادت نصیب شانه من
شدم مترسک و بر دوش من نشسته کلاغ

نه اینکه راضی از این حال و روز باشم، نه
صبور گشته ام از بس که طاقتم شده طاق

دلم در آتش غم شد به سختی فولاد
دگر نمی شکند هر چه هم ببیند داغ

نه اسم کوچک من را لبی صدا کرد و
نه غیر سایه ام از من کسی گرفته سراغ

در انتهای دلت خاک می خورد امروز
همان کسی که برای تو بود چشم و چراغ
#مه_زاد_رازی #عاشقانه_های_غمگین
دیدگاه ها (۶)

برای تــــــو، برای چشمهایت...برای مـــــن، برای دردهایم...ب...

ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻡ ﺻﺒﺢﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷمﺑﺪ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ، ﺁﺏ، ﺯﻣﯿ...

بیا لباس هم باشیمو دکمه دکمه،روی تن هم بوسه بدوزیمدلم می خوا...

به چنگ اورده ام گیسوی معشوقی خیالی راخدا از ما نگیرد نعمت آش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط