شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

شرابِ تلخ بیاور که وقتِ شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست بیمِ رسوایی ست

چه غم که خَلق به حُسنِ تو عیب می گیرند؟
همیشه زخمِ زبان خون بهای زیبایی ست

اگر خیال تماشاست در سَرَت بِشتاب که آبشارم وُ افتادنم تماشایی ست

شباهت من و تو هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترکِ عشق وُ عقل تنهایی ست

کنون اگر چه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پَر زدن مرغ های دریایی ست


#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۸)

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جاییچشم بد دور، غزلخوان شد...

.....

به دُنیــای فرامــوشی، نیاز ِ مُبرَمی دارمبه یک دریا هماغوشی...

این روزا خیلی گله دارماین روزا باید باشی . . این روزا باید د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط