شب دردناک
🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت ۱ 🥀
دخترک آهسته نفس کشید تا جای که ریه هایش پر از آن هوا سرد مانند شود سپس همراه با ریتم صدا بغض آلوده اش حاصل از درد و گفت : ..
شبهای بیقرار
🥀 باز این سکوت شب، همخانه شد با من
🥀 این تیره سقف غم، کاشانه شد با من
🥀 دردی نشسته بر جان و روان من
🥀 🥀 گویی که شب رفیق دیوانه شد با من
🥀 فریادها نهان، در سینه خاموشند
🥀 🥀 🥀 این بغض لعنتی، مستانه شد با من
🥀 🥀 هر گوشهای از این تاریک بیرحمت
🥀 🥀 🥀 یاد تو و غمت، افسانه شد با من
🥀 مهتاب سرد تو، مرهم نمیگردد
🥀 زخمی عمیق دل، بیخانه شد با من
تا کی کشم نفس، در این هوای درد؟
این زندگیِ تلخ، بیگانه شد با من
با گام های آرامش به سمت دیوار سفید مانند هجوم برد .. دستش را دراز کرد سپس به آرامی آن لیوان سفید و بزرگ را ریز دستگاه قهوه ساز برد سپس دکمه مشکی را فشار داد ثانیه ای نگذشت و صدا ریخته شدن مایع سیاه رنگ در لیوان گنده میداد ...
صدا منشی جوان به گوشش خورد سپس سمت صدا چرخید
جونگ کی : آقای دکتر اومدم پرونده خانم شین رو بدم ..
جونگکوک لیوان سفیدش را برداشت سپس نگاهی به منشی جوان دوخت
جونگکوک: بسیار خوب بزارش رو میز کارم ..
جونگ کی لبخند زد و پرونده را روی میز گذاشت با کمال میل و چشم های درست گفت : دکتر یه آقای اومده ..
دکتر جوان کمی جدی بر راویی صندلی اش نشست سپس جرعی از لیوان را نوشید و مایه تلخ مانند در دهانش چرخید کمی باعث اخم های نرمش شد و چشم به پسرک جوان دوخت با لحن جدی ولی آرام گفت
جونگکوک: کدوم همونی که دیروز اومد ؟
پسرک جوان تند سری تکون داد و با هیجان گفت : یکی از مرد بزرگ و پول دار کشوره البته اسم شرکتشو نمیدونم ولی میدونم کله گنده است
جونگکوک آهسته به پشت صندلی تکیه داد و در افکارش تنها یک جمله آمد: جونگ کی بیمار هوانگ دیروز امروز مرخص میشه درست میگم
جونگ کی لبخند ای زد سپس با اراده گفت : خیلی خوب میشه مگه که جاشو همین کرد بگیره چی میشه خوب ..
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت ۱ 🥀
دخترک آهسته نفس کشید تا جای که ریه هایش پر از آن هوا سرد مانند شود سپس همراه با ریتم صدا بغض آلوده اش حاصل از درد و گفت : ..
شبهای بیقرار
🥀 باز این سکوت شب، همخانه شد با من
🥀 این تیره سقف غم، کاشانه شد با من
🥀 دردی نشسته بر جان و روان من
🥀 🥀 گویی که شب رفیق دیوانه شد با من
🥀 فریادها نهان، در سینه خاموشند
🥀 🥀 🥀 این بغض لعنتی، مستانه شد با من
🥀 🥀 هر گوشهای از این تاریک بیرحمت
🥀 🥀 🥀 یاد تو و غمت، افسانه شد با من
🥀 مهتاب سرد تو، مرهم نمیگردد
🥀 زخمی عمیق دل، بیخانه شد با من
تا کی کشم نفس، در این هوای درد؟
این زندگیِ تلخ، بیگانه شد با من
با گام های آرامش به سمت دیوار سفید مانند هجوم برد .. دستش را دراز کرد سپس به آرامی آن لیوان سفید و بزرگ را ریز دستگاه قهوه ساز برد سپس دکمه مشکی را فشار داد ثانیه ای نگذشت و صدا ریخته شدن مایع سیاه رنگ در لیوان گنده میداد ...
صدا منشی جوان به گوشش خورد سپس سمت صدا چرخید
جونگ کی : آقای دکتر اومدم پرونده خانم شین رو بدم ..
جونگکوک لیوان سفیدش را برداشت سپس نگاهی به منشی جوان دوخت
جونگکوک: بسیار خوب بزارش رو میز کارم ..
جونگ کی لبخند زد و پرونده را روی میز گذاشت با کمال میل و چشم های درست گفت : دکتر یه آقای اومده ..
دکتر جوان کمی جدی بر راویی صندلی اش نشست سپس جرعی از لیوان را نوشید و مایه تلخ مانند در دهانش چرخید کمی باعث اخم های نرمش شد و چشم به پسرک جوان دوخت با لحن جدی ولی آرام گفت
جونگکوک: کدوم همونی که دیروز اومد ؟
پسرک جوان تند سری تکون داد و با هیجان گفت : یکی از مرد بزرگ و پول دار کشوره البته اسم شرکتشو نمیدونم ولی میدونم کله گنده است
جونگکوک آهسته به پشت صندلی تکیه داد و در افکارش تنها یک جمله آمد: جونگ کی بیمار هوانگ دیروز امروز مرخص میشه درست میگم
جونگ کی لبخند ای زد سپس با اراده گفت : خیلی خوب میشه مگه که جاشو همین کرد بگیره چی میشه خوب ..
- ۳.۱k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط