prt8
#prt8
yasna:
بابا:سلام یسنا هرجا هستید خودتونو برسونید که میخوایم بریم؟ دزفول باغ پارمیدا اینا
من:اوکی باش
من:خب بقیتون بگین ببینم رلین یا سینگل؟ :)
مهدی :سینگل اما خب یکی رو دوست دارم دلم متعلغ به اونه
من:وایی مهدی خیلی خوشحال شدم چرا اینجا نیست
مهدی :چون هنوز نمی دونه
من:خب بقیه
حسین :من و پری هم سینگل :)
من:خب دیگه من برم بچه ها بجنبیم بریم؟ که عازم دزفول باغ پامی ایناییم بابای دوستان راستی قبل رفتن عکس بگیریم وایی خیلی خوش گذشت بعد گرفتن ده بیست تا عکس راه افتادیم ولی دوتا ژست آخرتون باحال بود یه بار هر کدوم سرکردیم طرف جفتمون لپ شو بوسیدیم من یه بار حسین و بوسیدم که مهدیم اون ورم بود بوسیدم یه کوچولو یا طوری شدم دفعه بعدشم همین طور ولی خیلی کمتر دفعه بعدش مهدی رو من بوسیدم البته لپ شو موقع رفتن شد رفتیم پایین داشتیم خداحافظی میکردیم که چون میدونستم نمیشه جلو مامان اینا باهاش صمیمی خداحافظیکنم مهدی سفتبغل کردم تو گوشش گفتم من:مرسی بخاطر این شب خوب از دیدن تو بچه ها خیلی خوشحال شدم
مهدی:منم همین طور عزیزم
ازبغلش اومدم بیرون که گفت:بیا این شماره منه بهش زنگ بزن تا بعدم تو گروه بزارمت
من:با.......
_مرتیکه ی خر تو چرا به دختر مردم گیر میدی هان چرا بهش شماره دادی مگه خودت ناموس نداری هان هان
یه نگاه به پسره کردم صداشم شنیدم دیدم مهدیه اما این یه مهدی دیگه بود که داخل آپارتمان قبل یه که زندگی میکردیم باهاش دوست بودم به خودم اومدم دیدم با مهدی گلاویز شده اون لحظه اصلا به چیزی فکر نکردم
من:بسه دیگه مهدی شورش و درآوردی چه خبرته تو اصلا ببین کیه کیم میشه بعد بیا جبه بگیر (مهدی داشت مات شده نگاهم میکرد فکر میکرد منظورم به اونه فقط پارمیدا تو اون جمعیت محمد مهدی رو می شناخت همه اینا در عرض چند ثانیه بود که با داد من ایستادن )بسته محمد مهدی بسه هنوز اونقدر بیکس نشدم که تو برام غیرتی شی بزرگ تر باهامه (بعدم سمت مهدی رفتم)مهدی خوبی ؟بهتر شدی
مهدی :اره یاسی خوبم
محمد که تعجب کرده بود داشت به ما نگاه میکرد که محسن بهش گفت
مسی:ببخشید آقای محمد مهدی غیرتی شما کیه این خانوم میشی
امیر: میگه کیه خواهرمی که روش غیرت داری
آرمین:مگه ما 4تا بویین اینجا که تو شدی کاسه ی داغ تر از آش
احمد:مگه ما 4تا مردیم که تو براش غیرتی میشی
محمد مهدی :َمن من خب دوست شم عشقشم با هم رلیم
محسن :یعنی چی من دوستشم عشقشم با هم رلیم؟ برو عمو وقتی میخوای یه زری بزنی اول رفت کن ببین طرف چه جور آدمیه چرا زر مفت میزنی تمام اینا بی که الان اطرافتن مثل این کف دستشان میشناسنش میدونن همیشه سینگله از پسرت متنفره بغیر از یه سری که مثل داداش میمونن بعد تو میای به معنی که حتی خبر دارم چندبار تو طول روز آب میخوره اینطوری میگی؟هان اره اشغال چرا حرف دل خودت رو اینطوری میزنی هان ؟هان؟
رفتم جلو یکی زدم تو گوشش
من: اینو زدم که یاد بگیری الکی هیچ وقت با ابرو یه دختر بازی نکنی خب راست میگن ایشون دوست منن ول ما با هم تو ساختمون اشنا شدیم خونه قبلیمون که بودیم من اون موقع که کوچیک بودم با ایشون بازی میگردم تو حیاط بازی میکردیم آخرین بار هم 3سال پیش دیدمشون مگه نه محمد مهدی؟
محمد مهدی:بله ایشوووون در درست میگن ببخشید دیگه خب خب من برم خداحافظ
بچه ها:اوووووووووو
من:بابا بستونه مگه چی شده که اینطوری میگین هر فکری هر غلطی میخواد بکنه به درککککککک
محسن:خب بدیم که بابا اینا منتظرن
من:ببخشید مهدی هم تو زحمت افتادی امشب هم داشتی خفه میشدی
مهدی:نه بابا خواهش وظیفه بود خب بریم سوار شین شما ها روهم برسونم
من:باش
رفتیم سوار شدیم بچه ها هم سوار ماشین مهدی شدن باهم حرکت کردیم بعد از پیاده کردن زهرا که یه ربع طول کشید تا آقا محسن بوسیدش که جیغ همه هوا رفت
همه:اوووووووووو
محسن:بستونه اه
محسن سوار شد ولی این دفعه حسین و مجیدم جفتش بودن وقتی رسیدیم پیاده شدم دیدم بابام یکم داره با اخم نگاه میکنه چون سوار ماشینه غریبه بودم البته از در عقب اومدم بیرون که گیر نده به جای من محسن از جلو اومد بقیه بچه ها هم بیرون اومدن شدن رفتیم سمت بابا اینا
من:خب بابا جان علت دیر اومدن مون این 5نفره
بابا:خب اینا کی باشن که بخاطرشون دیر بیاین
من:دوستای دوران مهد کودکمن
مامان:پسی بالاخره کار خودتو کردی تونستی دوستات رو پیدا کنی
من:اره دیگه همیشه میگن جوینده یابنده است منم چون خیلی گشتم بالاخره پیداشون کردم
مهدی :سلام من مهدیم از دیدنتون خوشحالم
پری:سلام منم پرنیانم از دیدنتون خوشحالم
حسین:سلام من حسینم از دیدنتون خوشحالم
الی:سلام منم الینام از دیدنتون خوشحالم
مجی:سلام من مجیدم از دیدنتون خوشحالیم
من:خب دیگه بچه ها خداحافظ
دخترا رو بغل کردم و به پسرا دست دادم بعدم رفتیم تو ماشین پیش بسوی دزفول .....
yasna:
بابا:سلام یسنا هرجا هستید خودتونو برسونید که میخوایم بریم؟ دزفول باغ پارمیدا اینا
من:اوکی باش
من:خب بقیتون بگین ببینم رلین یا سینگل؟ :)
مهدی :سینگل اما خب یکی رو دوست دارم دلم متعلغ به اونه
من:وایی مهدی خیلی خوشحال شدم چرا اینجا نیست
مهدی :چون هنوز نمی دونه
من:خب بقیه
حسین :من و پری هم سینگل :)
من:خب دیگه من برم بچه ها بجنبیم بریم؟ که عازم دزفول باغ پامی ایناییم بابای دوستان راستی قبل رفتن عکس بگیریم وایی خیلی خوش گذشت بعد گرفتن ده بیست تا عکس راه افتادیم ولی دوتا ژست آخرتون باحال بود یه بار هر کدوم سرکردیم طرف جفتمون لپ شو بوسیدیم من یه بار حسین و بوسیدم که مهدیم اون ورم بود بوسیدم یه کوچولو یا طوری شدم دفعه بعدشم همین طور ولی خیلی کمتر دفعه بعدش مهدی رو من بوسیدم البته لپ شو موقع رفتن شد رفتیم پایین داشتیم خداحافظی میکردیم که چون میدونستم نمیشه جلو مامان اینا باهاش صمیمی خداحافظیکنم مهدی سفتبغل کردم تو گوشش گفتم من:مرسی بخاطر این شب خوب از دیدن تو بچه ها خیلی خوشحال شدم
مهدی:منم همین طور عزیزم
ازبغلش اومدم بیرون که گفت:بیا این شماره منه بهش زنگ بزن تا بعدم تو گروه بزارمت
من:با.......
_مرتیکه ی خر تو چرا به دختر مردم گیر میدی هان چرا بهش شماره دادی مگه خودت ناموس نداری هان هان
یه نگاه به پسره کردم صداشم شنیدم دیدم مهدیه اما این یه مهدی دیگه بود که داخل آپارتمان قبل یه که زندگی میکردیم باهاش دوست بودم به خودم اومدم دیدم با مهدی گلاویز شده اون لحظه اصلا به چیزی فکر نکردم
من:بسه دیگه مهدی شورش و درآوردی چه خبرته تو اصلا ببین کیه کیم میشه بعد بیا جبه بگیر (مهدی داشت مات شده نگاهم میکرد فکر میکرد منظورم به اونه فقط پارمیدا تو اون جمعیت محمد مهدی رو می شناخت همه اینا در عرض چند ثانیه بود که با داد من ایستادن )بسته محمد مهدی بسه هنوز اونقدر بیکس نشدم که تو برام غیرتی شی بزرگ تر باهامه (بعدم سمت مهدی رفتم)مهدی خوبی ؟بهتر شدی
مهدی :اره یاسی خوبم
محمد که تعجب کرده بود داشت به ما نگاه میکرد که محسن بهش گفت
مسی:ببخشید آقای محمد مهدی غیرتی شما کیه این خانوم میشی
امیر: میگه کیه خواهرمی که روش غیرت داری
آرمین:مگه ما 4تا بویین اینجا که تو شدی کاسه ی داغ تر از آش
احمد:مگه ما 4تا مردیم که تو براش غیرتی میشی
محمد مهدی :َمن من خب دوست شم عشقشم با هم رلیم
محسن :یعنی چی من دوستشم عشقشم با هم رلیم؟ برو عمو وقتی میخوای یه زری بزنی اول رفت کن ببین طرف چه جور آدمیه چرا زر مفت میزنی تمام اینا بی که الان اطرافتن مثل این کف دستشان میشناسنش میدونن همیشه سینگله از پسرت متنفره بغیر از یه سری که مثل داداش میمونن بعد تو میای به معنی که حتی خبر دارم چندبار تو طول روز آب میخوره اینطوری میگی؟هان اره اشغال چرا حرف دل خودت رو اینطوری میزنی هان ؟هان؟
رفتم جلو یکی زدم تو گوشش
من: اینو زدم که یاد بگیری الکی هیچ وقت با ابرو یه دختر بازی نکنی خب راست میگن ایشون دوست منن ول ما با هم تو ساختمون اشنا شدیم خونه قبلیمون که بودیم من اون موقع که کوچیک بودم با ایشون بازی میگردم تو حیاط بازی میکردیم آخرین بار هم 3سال پیش دیدمشون مگه نه محمد مهدی؟
محمد مهدی:بله ایشوووون در درست میگن ببخشید دیگه خب خب من برم خداحافظ
بچه ها:اوووووووووو
من:بابا بستونه مگه چی شده که اینطوری میگین هر فکری هر غلطی میخواد بکنه به درککککککک
محسن:خب بدیم که بابا اینا منتظرن
من:ببخشید مهدی هم تو زحمت افتادی امشب هم داشتی خفه میشدی
مهدی:نه بابا خواهش وظیفه بود خب بریم سوار شین شما ها روهم برسونم
من:باش
رفتیم سوار شدیم بچه ها هم سوار ماشین مهدی شدن باهم حرکت کردیم بعد از پیاده کردن زهرا که یه ربع طول کشید تا آقا محسن بوسیدش که جیغ همه هوا رفت
همه:اوووووووووو
محسن:بستونه اه
محسن سوار شد ولی این دفعه حسین و مجیدم جفتش بودن وقتی رسیدیم پیاده شدم دیدم بابام یکم داره با اخم نگاه میکنه چون سوار ماشینه غریبه بودم البته از در عقب اومدم بیرون که گیر نده به جای من محسن از جلو اومد بقیه بچه ها هم بیرون اومدن شدن رفتیم سمت بابا اینا
من:خب بابا جان علت دیر اومدن مون این 5نفره
بابا:خب اینا کی باشن که بخاطرشون دیر بیاین
من:دوستای دوران مهد کودکمن
مامان:پسی بالاخره کار خودتو کردی تونستی دوستات رو پیدا کنی
من:اره دیگه همیشه میگن جوینده یابنده است منم چون خیلی گشتم بالاخره پیداشون کردم
مهدی :سلام من مهدیم از دیدنتون خوشحالم
پری:سلام منم پرنیانم از دیدنتون خوشحالم
حسین:سلام من حسینم از دیدنتون خوشحالم
الی:سلام منم الینام از دیدنتون خوشحالم
مجی:سلام من مجیدم از دیدنتون خوشحالیم
من:خب دیگه بچه ها خداحافظ
دخترا رو بغل کردم و به پسرا دست دادم بعدم رفتیم تو ماشین پیش بسوی دزفول .....
۱۴.۶k
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.