پارت کما
⭐پارت ۸۴/کما⭐
آت:میخوای اصلا نخورم؟
انگاری جا خورد از واکنشم
تهیونگ:نه بخور قربونت بشم فقط چشمات اینقدر برق نزنه
...
همون طور که داشتم از کیک میخوردم متوجه تهیونگ شدم که تو فکر رفته با دهن پر لب زدم
آت:چیشده آقای ته ته؟
لبخندی زد و خیره جوابمو داد
تهیونگ:ات؟میگم یادته قرار بود راجبمون به مامان و بابا بگیم؟به کل یادمون رفت
آت:عیوای ارهههه راست میگی
تهیونگ:هنوز بیرون منتظرن...میخوای بگم بیان؟
آت:مطمئنی
تهیونگ:از چی مطمئن نباشم؟هوم؟
ادای آدمای دلشکسته رو در آوردم و جواب دادم
آت:مطمئنی میخوای من زنت بشم؟یه وقت دلت پیش کس دیگه ای نباشه؟
با دیدن چهرش از گفته خود پشیمان گشتم
آت:گوه خوردم باشه شوخی بود فدات بشم برو بگو بیان ....
نزاشت چاپلوسیم رو تموم کنم و لب زد
تهیونگ:واقعا هنوز باور نکردی از ته دلم عاشقتم؟من واقعا دوست دارم آت بفهمممممم تنها دختر تو زندگی من تویی لعنتیییییییییی چرا نمیفهمییییی
با بغض زل زده بودم بهش که با دیدن مامان که تقریبا یکم از لایه درو باز کرده و متعجب زل زده بهمون و بابا که داره ریز ریز میخنده برگام ریخت مثل جن زده ها شدم و با دهن باز خیرشون شدم که چهره مامان رو به عصبانیت رفت
تهیونگ:کجا رو نگاه میکنی زل بزن تو چشــ...
انگار اونم متوجهشون شد
اینبار صدای پشم ریزون مامان بود که سکوت رو شکست
مامان:پسره ی عوضی نمک به حروم ببین چطوری هم اعتراف میکنه خواهرته عوضی من ادمت نکردم حالا ببین ...
تهیونگ:مامان اون طوری که فکر میکنی نیست به خدااا خیلی وقته که میدونه ..یعنی خیلی وقته که باهمیم خودشم دوسم داره.....
ادامشو من دادم
آت:راست میگه مامان از زمانی که از کما بیرون اومدم باهمیم میخواستیم بهتون ...یعنی بهت بگیم....
بابا که تا اون لحظه داشت ریز ریز میخندید این بار نیششو بست و زل زد به مامان که مامان با عصبانیت برگشت سمتش
مامان:تو عه عوضی میدونستی و به من نگفتی؟؟؟؟؟یاااااا میکشمتوننننن
بابا از پشت بغلش کرد و نذاشت ماری بکنه و بردش بیرون و با چشم و ابرو اشاره اومد که دهنموم سرویسه....
آت:حالا چه گوهی بخوریم دلبندم(اون دلبندم رو تیکه اومد)
تهیونگ:نگران نباش اول و آخرش مال خودمی مامانم نرم میشه اجازه میده اگه یه درصد اوکی نبود میدزدمت
بعدش پقی زد زیر خنده منم بدتر از اون داشتم قه قهه میزدم
...
بعد چند دقیقه که خندمون تموم شده بود تهیونک پاشد که بره و قبلش چند تا چیز گفت
تهیونگ:من باید برم شرکت خب؟مامان و بابا و بچه ها هستن بهشون میگم حواسشون بهت باشه تو استراحت کن از جان تکون هم نخور به پرستار هم میسپارم بیاد هندل کنه وضعیتت رو...
خیلی مظلوم لب زدم
آت:نمیشه نری؟
حمایت؟🥲🤏🏻
آت:میخوای اصلا نخورم؟
انگاری جا خورد از واکنشم
تهیونگ:نه بخور قربونت بشم فقط چشمات اینقدر برق نزنه
...
همون طور که داشتم از کیک میخوردم متوجه تهیونگ شدم که تو فکر رفته با دهن پر لب زدم
آت:چیشده آقای ته ته؟
لبخندی زد و خیره جوابمو داد
تهیونگ:ات؟میگم یادته قرار بود راجبمون به مامان و بابا بگیم؟به کل یادمون رفت
آت:عیوای ارهههه راست میگی
تهیونگ:هنوز بیرون منتظرن...میخوای بگم بیان؟
آت:مطمئنی
تهیونگ:از چی مطمئن نباشم؟هوم؟
ادای آدمای دلشکسته رو در آوردم و جواب دادم
آت:مطمئنی میخوای من زنت بشم؟یه وقت دلت پیش کس دیگه ای نباشه؟
با دیدن چهرش از گفته خود پشیمان گشتم
آت:گوه خوردم باشه شوخی بود فدات بشم برو بگو بیان ....
نزاشت چاپلوسیم رو تموم کنم و لب زد
تهیونگ:واقعا هنوز باور نکردی از ته دلم عاشقتم؟من واقعا دوست دارم آت بفهمممممم تنها دختر تو زندگی من تویی لعنتیییییییییی چرا نمیفهمییییی
با بغض زل زده بودم بهش که با دیدن مامان که تقریبا یکم از لایه درو باز کرده و متعجب زل زده بهمون و بابا که داره ریز ریز میخنده برگام ریخت مثل جن زده ها شدم و با دهن باز خیرشون شدم که چهره مامان رو به عصبانیت رفت
تهیونگ:کجا رو نگاه میکنی زل بزن تو چشــ...
انگار اونم متوجهشون شد
اینبار صدای پشم ریزون مامان بود که سکوت رو شکست
مامان:پسره ی عوضی نمک به حروم ببین چطوری هم اعتراف میکنه خواهرته عوضی من ادمت نکردم حالا ببین ...
تهیونگ:مامان اون طوری که فکر میکنی نیست به خدااا خیلی وقته که میدونه ..یعنی خیلی وقته که باهمیم خودشم دوسم داره.....
ادامشو من دادم
آت:راست میگه مامان از زمانی که از کما بیرون اومدم باهمیم میخواستیم بهتون ...یعنی بهت بگیم....
بابا که تا اون لحظه داشت ریز ریز میخندید این بار نیششو بست و زل زد به مامان که مامان با عصبانیت برگشت سمتش
مامان:تو عه عوضی میدونستی و به من نگفتی؟؟؟؟؟یاااااا میکشمتوننننن
بابا از پشت بغلش کرد و نذاشت ماری بکنه و بردش بیرون و با چشم و ابرو اشاره اومد که دهنموم سرویسه....
آت:حالا چه گوهی بخوریم دلبندم(اون دلبندم رو تیکه اومد)
تهیونگ:نگران نباش اول و آخرش مال خودمی مامانم نرم میشه اجازه میده اگه یه درصد اوکی نبود میدزدمت
بعدش پقی زد زیر خنده منم بدتر از اون داشتم قه قهه میزدم
...
بعد چند دقیقه که خندمون تموم شده بود تهیونک پاشد که بره و قبلش چند تا چیز گفت
تهیونگ:من باید برم شرکت خب؟مامان و بابا و بچه ها هستن بهشون میگم حواسشون بهت باشه تو استراحت کن از جان تکون هم نخور به پرستار هم میسپارم بیاد هندل کنه وضعیتت رو...
خیلی مظلوم لب زدم
آت:نمیشه نری؟
حمایت؟🥲🤏🏻
- ۱.۹k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط