تو چه می دانی شب قدر چیست ؟
تو چه می دانی شب قدر چیست ؟
قدر شب را دانستن ،
از وقتی شروع شد ،که دیدم
ان هایی که دوستشان داشتم
کتاب بر سر ،
جوی اشک ،جاری بر گونه ،
مناجات بر لب ،
از خود بیخود ،
رها از نیاز ،
دست در اسمان عشق ،
سبکی پرواز محبت را ،
آزمون می کنند .
هر که دلارام دید ، از دلش آرام رفت ،
چشم ندارد خلاص ، هر که در این دام رفت .
آقاجان می گفت :
در همه زندگی، به دنبال درک شب قدر بودم ؛
چه " دراز شبهایی" ،که پشت پهلوان خواب را ،
به خاک مالیدم ،
به امید "وصال دوست "
"پی طاعت الهی ، به زمین جبین نهادن
گه و گه به اسمان ها ، سر خود فراز کردن "
اما دریغ که هر چه بیشتر کوشیدم ،
کمتر یافتم ؛
پس ،
روزها، کمر به خدمت دوستان بستم ،
که ،"رخ یار"، در چهره ان ها ،
صد گونه، عشوه گری می کرد .
"ظرفیت های بی کار وجودم" را
هر روز ،به گونه ای تازه ،
به قصد محبوب ،
در "شادی یاران " به میدان اوردم ؛
تا شبی را ،بی چراغ روشن سازم .
اما ، نشد که نشد
تا ،
روزی اشفته حال ، یافتم ،
حال دلم ،خوش نیست ،
خسته است ، خسته
از میزبانی یک عمر دلخوری ها
و یدک کشیدن خاطره بی مهری ها ،
"من به اندازه یک ابر دلم می گیرد "
وقتی حال دلم را ،رنجور می بینم .
"باید امشب بروم ،
باید امشب چمدانی را ،
که به اندازه پیراهن مهربانی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان روشنایی پیداست "
باید ان هایی را ،
که به من ، بی مهری می کنند
دوست داشته باشم
چرا که ادمی نفرت و بدی
را دوست ندارد
و باید تمرین کند
روح حقیقی را در تک تک خلق بیند
و خوبی را ،
و کمک کند تا ان ها نیز زنگار از اینه وجود بسایند
تا چهره نیک خود را باز یابند
چون که چنین شد , دلم ارام گرفت و
شب قدرم را یافتم ، در اغوش دوست ؛
شب مهتاب ، روشن و بی پایان
چون هزار ماه .
"گر به همه عمر خویش، با تو برآرم دمی،
حاصل عمر ، آن دمست ، باقی ایام رفت "
دکتر محمود جاوید
شهرکرد
خرداد ۱۳۹۷ خورشیدی
قدر شب را دانستن ،
از وقتی شروع شد ،که دیدم
ان هایی که دوستشان داشتم
کتاب بر سر ،
جوی اشک ،جاری بر گونه ،
مناجات بر لب ،
از خود بیخود ،
رها از نیاز ،
دست در اسمان عشق ،
سبکی پرواز محبت را ،
آزمون می کنند .
هر که دلارام دید ، از دلش آرام رفت ،
چشم ندارد خلاص ، هر که در این دام رفت .
آقاجان می گفت :
در همه زندگی، به دنبال درک شب قدر بودم ؛
چه " دراز شبهایی" ،که پشت پهلوان خواب را ،
به خاک مالیدم ،
به امید "وصال دوست "
"پی طاعت الهی ، به زمین جبین نهادن
گه و گه به اسمان ها ، سر خود فراز کردن "
اما دریغ که هر چه بیشتر کوشیدم ،
کمتر یافتم ؛
پس ،
روزها، کمر به خدمت دوستان بستم ،
که ،"رخ یار"، در چهره ان ها ،
صد گونه، عشوه گری می کرد .
"ظرفیت های بی کار وجودم" را
هر روز ،به گونه ای تازه ،
به قصد محبوب ،
در "شادی یاران " به میدان اوردم ؛
تا شبی را ،بی چراغ روشن سازم .
اما ، نشد که نشد
تا ،
روزی اشفته حال ، یافتم ،
حال دلم ،خوش نیست ،
خسته است ، خسته
از میزبانی یک عمر دلخوری ها
و یدک کشیدن خاطره بی مهری ها ،
"من به اندازه یک ابر دلم می گیرد "
وقتی حال دلم را ،رنجور می بینم .
"باید امشب بروم ،
باید امشب چمدانی را ،
که به اندازه پیراهن مهربانی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان روشنایی پیداست "
باید ان هایی را ،
که به من ، بی مهری می کنند
دوست داشته باشم
چرا که ادمی نفرت و بدی
را دوست ندارد
و باید تمرین کند
روح حقیقی را در تک تک خلق بیند
و خوبی را ،
و کمک کند تا ان ها نیز زنگار از اینه وجود بسایند
تا چهره نیک خود را باز یابند
چون که چنین شد , دلم ارام گرفت و
شب قدرم را یافتم ، در اغوش دوست ؛
شب مهتاب ، روشن و بی پایان
چون هزار ماه .
"گر به همه عمر خویش، با تو برآرم دمی،
حاصل عمر ، آن دمست ، باقی ایام رفت "
دکتر محمود جاوید
شهرکرد
خرداد ۱۳۹۷ خورشیدی
۸.۹k
۱۳ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.