> < A captive of his group > <
>_< A captive of his group >_<
part۶
تهیونگ ویو
وارد عمارت شدیم ک داخلش خیلی بهتر از بیرونش بود چطور؟ چرا اینجاییم؟
همینجوری داشتم فکر میکردم ک با صدای جونگ کوک از فکر و خیالم بیرون اومدم
¥ب چی فکر میکنی؟
=هیچی
¥باش بیا بشین
=عوم... اون دختره اون کجاست
¥الان میگم بیارنش فقط زیاد باهاش بد برخورد نکن
=هه اونوقت چرا؟
¥هی این کار درست نیست شاید اون کاره ای نباشه
=نمیخواد بیخودی دلسوزی کنی
¥احمق من کی دلسوزی کردم فقط...
=ولش کن بگو بیارنش توهم اگه خوشت نمیاد میتونی بری بیرون منتظر بشی
¥باش
جونگ کوک ویو
ب زیر دستام گفتم دختره رو ببرن
ولی دختره ک داخل شد ی حس بدی پیدا کردم انگار میخواست بک. شش
سریع رفتم داخل اتاق تاحالا تهیونگ رو ب این ریلکسی ندیده بودم اونم وقتی باز جویی میکنه
ک یک دفعه بلند زد زیر خنده و با لحن حرصی گفت: ک اینطور چیزی نمیدونی
باش درست میشه
ک دختره دهن باز کرد وبا صدای نسبتا بلندی گفت: لطفا التماستون میکنم من واقعا چیزی نمیدونم من اوندفعه هم اتفاقی شما رو دیدم
و زد زیر گریه منم مات و مبهوت داشتم نگاه میکردم
تهیونگ از جاش بلند شدو سیلی محکمی بهش زد ک پخش زمین شد و جلوش رو دو زانو نشست موهای دختره رو تو دستش گرفت و گفت تا ب حرف میای همینجا میمونی بدون اب و غذا و هر شب ی کتک درست حسابی میخوری
نمیدونم چرا من ب جای اون دختر ترسیدم نمیدونستم چیکار باید بکنم
اون ک هرکار میخواست میکرد و ب حرف دیگران نمیکرد
تهیونگ از جاش بلند شد و با پوزخند رو ب من ایستاد و گفت: خب تموم شد بریم
و دستش رو گذاشت روشونم و ازم گذشت
از اون اتاق خارج شدم ک تهیونگ داشت با چند تا مرده گولاخ صحبت میکرد
بدون توجه بهش رفتم سوار ماشین شدم
باخودم گفتم چرا تا الان باهاش دوست موندم خودمم نمیفهمیدم
تهیونگ سوار شد وگفت
=.......
راستش شاید خیلی بیشتر از قبلی طول بکشه چون امتحانام شروع شده اصلی ن ها مثلا کلاس دفاع شخصیم و زبان و اینجور چیزا 😑😑
part۶
تهیونگ ویو
وارد عمارت شدیم ک داخلش خیلی بهتر از بیرونش بود چطور؟ چرا اینجاییم؟
همینجوری داشتم فکر میکردم ک با صدای جونگ کوک از فکر و خیالم بیرون اومدم
¥ب چی فکر میکنی؟
=هیچی
¥باش بیا بشین
=عوم... اون دختره اون کجاست
¥الان میگم بیارنش فقط زیاد باهاش بد برخورد نکن
=هه اونوقت چرا؟
¥هی این کار درست نیست شاید اون کاره ای نباشه
=نمیخواد بیخودی دلسوزی کنی
¥احمق من کی دلسوزی کردم فقط...
=ولش کن بگو بیارنش توهم اگه خوشت نمیاد میتونی بری بیرون منتظر بشی
¥باش
جونگ کوک ویو
ب زیر دستام گفتم دختره رو ببرن
ولی دختره ک داخل شد ی حس بدی پیدا کردم انگار میخواست بک. شش
سریع رفتم داخل اتاق تاحالا تهیونگ رو ب این ریلکسی ندیده بودم اونم وقتی باز جویی میکنه
ک یک دفعه بلند زد زیر خنده و با لحن حرصی گفت: ک اینطور چیزی نمیدونی
باش درست میشه
ک دختره دهن باز کرد وبا صدای نسبتا بلندی گفت: لطفا التماستون میکنم من واقعا چیزی نمیدونم من اوندفعه هم اتفاقی شما رو دیدم
و زد زیر گریه منم مات و مبهوت داشتم نگاه میکردم
تهیونگ از جاش بلند شدو سیلی محکمی بهش زد ک پخش زمین شد و جلوش رو دو زانو نشست موهای دختره رو تو دستش گرفت و گفت تا ب حرف میای همینجا میمونی بدون اب و غذا و هر شب ی کتک درست حسابی میخوری
نمیدونم چرا من ب جای اون دختر ترسیدم نمیدونستم چیکار باید بکنم
اون ک هرکار میخواست میکرد و ب حرف دیگران نمیکرد
تهیونگ از جاش بلند شد و با پوزخند رو ب من ایستاد و گفت: خب تموم شد بریم
و دستش رو گذاشت روشونم و ازم گذشت
از اون اتاق خارج شدم ک تهیونگ داشت با چند تا مرده گولاخ صحبت میکرد
بدون توجه بهش رفتم سوار ماشین شدم
باخودم گفتم چرا تا الان باهاش دوست موندم خودمم نمیفهمیدم
تهیونگ سوار شد وگفت
=.......
راستش شاید خیلی بیشتر از قبلی طول بکشه چون امتحانام شروع شده اصلی ن ها مثلا کلاس دفاع شخصیم و زبان و اینجور چیزا 😑😑
۵.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.