> < A captive of his group > <
>_< A captive of his group >_<
part۵
(خب میدونم این چند پارت از تهیونگ و جونگ کوک خبری نبود شرمنده)
تهیونگ ویو
با صدای الارم گوشیم اخمی کردم وبلند شدم خاموشش کردم ب ساعت ک نگاه کردم هنوز۷بود و جونک کوک ۸میامد وقت زیاد بود تا حاضر بشم گوشی رو گذاشتم روی میز کنار تخت و بلند شدم رفتم سمت حمام و ی دوش چند مینی گرفتم و باحوله رفتم سمت سرویس بهداشتی و تو آینه نگاهی ب خودم انداختم ودستی ب چونم کشیدم
(علامت تهیونگ=)
=ای بابا همین دیروز این لعنتی هارو صاف کردم (پوفی کشید و کف ریش رو ب صورتش زد)
و شروع کردم ب صاف کردن هرچی ک بود و بعد چند مین تموم شد و از سرویس بهداشتی زدم بیرون
ب سمت کمد لباسم رفتم و ی کت لی با ی شلوار اسپرت برداشتم و از اتاق رفتم بیرون پدر سر میز نشسته بود و داشت با ی برگه ور میرفت و مادر سرش رو بلند کرد و تا منو دید شروع ب تعریف ازم شد من با نیش خندی از پله ها پایین اومدم
(علامت مادر تهیونگ €پدر تهیونگ£)
€وای پسرم تو چقدر جذاب شدی حالا چرا کته لی؟ با کت شلوار جذاب تری هرچند الانم باید دخترایه مردم رو با امبولانس از جلوت جمع کرد(وای مادر جان چقدر هندونه زیره بغل پسرت میکاری)
£اوه توهم کشتی مارو با این شاه پسرت
€جناب شما اگه حسودی نکنید جذاب میشید
£من؟ من حسودی کردم؟
پوز خندی زدم و شروع کردم ب خوردن ک صدای در اومد و یکی از خدمتکارا رفت و در رو باز کرد جونگ کوک ازدر وارد شدو ی تعظیم کوتاه ب پدرو مادر برای ادای احترام کرد و رو ب من گفت: ساعت رو ی نگاه بندازی بد نیس این همه مدت من اون پایین منتظرت بودم یادت نیس گفتم ساعت ۸ پایین باش
بادهن پر لب باز کردم و گفتم چی میگی؟ ساعت رو ک نگاه کردم دیدم واقعا دیر شده ساعت ۸ونیم بود
=اوه شت
(علامت جونگ کوک¥)
¥بله دیر کردی اقا
=عوم الان میام
سریع از روی صندلی بلند شدم و خداحافظی کردم و با جونگ کوک سوار ماشینش شدم ک گفت: یادته هفته پیش چند نفر تو کارت فوضولی کردن و رفتن ب سمت بالکن شرکت پارک؟
=عوم اره بگیرمشون میکشمشون برای چی پرسیدی؟
¥ خب هیچی
=ن تو بی دلیل نمیپرسی
¥میگم هیچی بعدا بهت میگم دیگه فعلا هیچ ربطی بکارمون نداره
=عاا باش
=اون دختره ک اون روز گرفتیمش اون چی اون چیکار شد
¥چیزی نگفت الان میبرمت اونجا
=باش
بعد چند مین ب ی عمارت متروکه رسیدیم ک پرسیدم: اینجاست؟
¥اره پیاده شو
پیاده شدیم و از در ورودی عمارت داخل رفتیم و..............
.
. خب بقیش هرموقع وقت کردم
part۵
(خب میدونم این چند پارت از تهیونگ و جونگ کوک خبری نبود شرمنده)
تهیونگ ویو
با صدای الارم گوشیم اخمی کردم وبلند شدم خاموشش کردم ب ساعت ک نگاه کردم هنوز۷بود و جونک کوک ۸میامد وقت زیاد بود تا حاضر بشم گوشی رو گذاشتم روی میز کنار تخت و بلند شدم رفتم سمت حمام و ی دوش چند مینی گرفتم و باحوله رفتم سمت سرویس بهداشتی و تو آینه نگاهی ب خودم انداختم ودستی ب چونم کشیدم
(علامت تهیونگ=)
=ای بابا همین دیروز این لعنتی هارو صاف کردم (پوفی کشید و کف ریش رو ب صورتش زد)
و شروع کردم ب صاف کردن هرچی ک بود و بعد چند مین تموم شد و از سرویس بهداشتی زدم بیرون
ب سمت کمد لباسم رفتم و ی کت لی با ی شلوار اسپرت برداشتم و از اتاق رفتم بیرون پدر سر میز نشسته بود و داشت با ی برگه ور میرفت و مادر سرش رو بلند کرد و تا منو دید شروع ب تعریف ازم شد من با نیش خندی از پله ها پایین اومدم
(علامت مادر تهیونگ €پدر تهیونگ£)
€وای پسرم تو چقدر جذاب شدی حالا چرا کته لی؟ با کت شلوار جذاب تری هرچند الانم باید دخترایه مردم رو با امبولانس از جلوت جمع کرد(وای مادر جان چقدر هندونه زیره بغل پسرت میکاری)
£اوه توهم کشتی مارو با این شاه پسرت
€جناب شما اگه حسودی نکنید جذاب میشید
£من؟ من حسودی کردم؟
پوز خندی زدم و شروع کردم ب خوردن ک صدای در اومد و یکی از خدمتکارا رفت و در رو باز کرد جونگ کوک ازدر وارد شدو ی تعظیم کوتاه ب پدرو مادر برای ادای احترام کرد و رو ب من گفت: ساعت رو ی نگاه بندازی بد نیس این همه مدت من اون پایین منتظرت بودم یادت نیس گفتم ساعت ۸ پایین باش
بادهن پر لب باز کردم و گفتم چی میگی؟ ساعت رو ک نگاه کردم دیدم واقعا دیر شده ساعت ۸ونیم بود
=اوه شت
(علامت جونگ کوک¥)
¥بله دیر کردی اقا
=عوم الان میام
سریع از روی صندلی بلند شدم و خداحافظی کردم و با جونگ کوک سوار ماشینش شدم ک گفت: یادته هفته پیش چند نفر تو کارت فوضولی کردن و رفتن ب سمت بالکن شرکت پارک؟
=عوم اره بگیرمشون میکشمشون برای چی پرسیدی؟
¥ خب هیچی
=ن تو بی دلیل نمیپرسی
¥میگم هیچی بعدا بهت میگم دیگه فعلا هیچ ربطی بکارمون نداره
=عاا باش
=اون دختره ک اون روز گرفتیمش اون چی اون چیکار شد
¥چیزی نگفت الان میبرمت اونجا
=باش
بعد چند مین ب ی عمارت متروکه رسیدیم ک پرسیدم: اینجاست؟
¥اره پیاده شو
پیاده شدیم و از در ورودی عمارت داخل رفتیم و..............
.
. خب بقیش هرموقع وقت کردم
۵.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.