زندگی من....
زندگی من....
پارت¹¹
کوک: خب..... پس می خواستی منو بکشی درسته؟!
می چا: نه.. من همچین کاری نمیکنم
کوک:من چیکار کردم که میخای منو بکشی؟
می چا: من قصدم این نبود
ذهن می چا* خیلی دلم میخاد بکشتمت ولی کار من نبود تو افکارم بودم ک کوک گفت
کوک: آماده ای بفا*ک بری؟
می چا:چی...
حرفم نصفه موند و پرتم مرد رو تخت و رو خیمه زد.. ً..
و از درد خابم برد
فردا صبح*
بلند شدم زیر دلم درد میکرد جونگ کوک لعنت* بهت (😐)
بدون هیچ اطلاعی از اون عمارت فاکی زدم بیرون نشستم رو صندلی پارک که....
پارت¹¹
کوک: خب..... پس می خواستی منو بکشی درسته؟!
می چا: نه.. من همچین کاری نمیکنم
کوک:من چیکار کردم که میخای منو بکشی؟
می چا: من قصدم این نبود
ذهن می چا* خیلی دلم میخاد بکشتمت ولی کار من نبود تو افکارم بودم ک کوک گفت
کوک: آماده ای بفا*ک بری؟
می چا:چی...
حرفم نصفه موند و پرتم مرد رو تخت و رو خیمه زد.. ً..
و از درد خابم برد
فردا صبح*
بلند شدم زیر دلم درد میکرد جونگ کوک لعنت* بهت (😐)
بدون هیچ اطلاعی از اون عمارت فاکی زدم بیرون نشستم رو صندلی پارک که....
۵.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.