فرار من
۱۰۰
زیاد بهش اهمیت ندادم و راهم رو گرفتم و از پاساژ خارج شدیم تاکسی گرفتم آدرس خونهه مامانم رو بهش دادم.
و راه اوفتاد
که بعد از تقریباً ۴۰ مین رسیدیم
پیاده شدیم بینا هم با پلاستیک های توی دستش که براش سنگین بود پیاده شد
حساب کردم.
و رفتیم جلو در زنگ در رو زدم.
هی همش بینا چشمش به من بود که مثلا نمیفهمی سنگینه باید ازم بگیری. کن هم اینطوری بودم تو از خواهش کنی هم ازت نمگیرم
همین که برات خریدمش هم برو خداراشکر کن.
با صدای در که باز شد وارد شدم و سریع تر از اون بدون منتظر وایسادن اون، حیاط رو رد کردم و
مادرم رو دیدم که روی پله ها وایساده بود و منتظر من بود .
تا من رو دید دوید سمتم و بغلم کرد که من هم سخت فشوردمش و بوش کردم
و بعد از چند مین از هم جدا شدیم و پیشانیش رو بوسیدم و بعد ازش جداشدم که گفت:
مامانم.... سلام شیر پسرم دلم برات تنگ شده بود مادر
جنگکوک.... سلام مادر
مامانم.... خیلی خوش اومدی چرا بهم سر نمیزنی اخه ؟ من که به چز تو کسی رو ندارم
جنگکوک..... شرمنده دیگه مادر کار داشتم مگه شرکت واسم وقت خالی میزاره
مامانم.... پسرم همش همین رو گفتی. ولی باشه. بیشتر بهم سر بزن باشه
جونگکوک.... چشم حتماً
انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
مامانم.... جونگکوک پس بینا کجاست ؟
خواستم بگم داره میاد که صداش از پشت سرم اومد که گفت:
بینا.... سلام کتی جون من اینجام
مامانم.... سلام بینا خوبی
بینا..... ممنونم
مامانم.... اینا چیه مادر؟
بینا.... لباس با جنگکوک خردیم
مامانم..... آهان
مامانم دیگه چیزی به بینا نگفت و باهم وارد خونه شدیم که توی راه صداش که خیلی آروم چیزی گفتو شنیدم
مامانم..... هنوز نیومده. بزار برسی
بینا..... یکی از من این پلاستیک هارو نمیگیره خسته شدم
جونگکوک.... مال خودته خودت هم بیار.
بینا.... آخه من خسته شدم
کلافه گفتم:
جنگکوک.... میخواستی نخری
اوفیییییییییی گفت رو به مامانم گفت
بینا.... کتی جون اتاق من کجاست ؟
خوب میدونست اگر بگه اتاق ما میکشتمش
مامانم.... بالا در دوم سمت چپ
بینا.... جنگکوک من واسم بده و خسته شدم میشه این هارو واسم بیاری
جنگکوک..... حمال خودتی
و بعد هم رفتم سمت مبل و خودم رو پرت کردم روش
بینا..... ای عشقم واسم بده اتفاقی واسم میفته ها
مامانم با تعجب گفت
مامانم.... چرا چون واست بده؟
بینا با لحن عشوه و با پیروزمندانه گفت:
بینا.... مگه نمیدونی کتی جون من حاملم
مامانم جیغ بلندی کشید که من پریدم
مامانم..... چیییییییییییییییییییی؟ این چی داره میگه جونگکوک هان؟؟؟
زیاد بهش اهمیت ندادم و راهم رو گرفتم و از پاساژ خارج شدیم تاکسی گرفتم آدرس خونهه مامانم رو بهش دادم.
و راه اوفتاد
که بعد از تقریباً ۴۰ مین رسیدیم
پیاده شدیم بینا هم با پلاستیک های توی دستش که براش سنگین بود پیاده شد
حساب کردم.
و رفتیم جلو در زنگ در رو زدم.
هی همش بینا چشمش به من بود که مثلا نمیفهمی سنگینه باید ازم بگیری. کن هم اینطوری بودم تو از خواهش کنی هم ازت نمگیرم
همین که برات خریدمش هم برو خداراشکر کن.
با صدای در که باز شد وارد شدم و سریع تر از اون بدون منتظر وایسادن اون، حیاط رو رد کردم و
مادرم رو دیدم که روی پله ها وایساده بود و منتظر من بود .
تا من رو دید دوید سمتم و بغلم کرد که من هم سخت فشوردمش و بوش کردم
و بعد از چند مین از هم جدا شدیم و پیشانیش رو بوسیدم و بعد ازش جداشدم که گفت:
مامانم.... سلام شیر پسرم دلم برات تنگ شده بود مادر
جنگکوک.... سلام مادر
مامانم.... خیلی خوش اومدی چرا بهم سر نمیزنی اخه ؟ من که به چز تو کسی رو ندارم
جنگکوک..... شرمنده دیگه مادر کار داشتم مگه شرکت واسم وقت خالی میزاره
مامانم.... پسرم همش همین رو گفتی. ولی باشه. بیشتر بهم سر بزن باشه
جونگکوک.... چشم حتماً
انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
مامانم.... جونگکوک پس بینا کجاست ؟
خواستم بگم داره میاد که صداش از پشت سرم اومد که گفت:
بینا.... سلام کتی جون من اینجام
مامانم.... سلام بینا خوبی
بینا..... ممنونم
مامانم.... اینا چیه مادر؟
بینا.... لباس با جنگکوک خردیم
مامانم..... آهان
مامانم دیگه چیزی به بینا نگفت و باهم وارد خونه شدیم که توی راه صداش که خیلی آروم چیزی گفتو شنیدم
مامانم..... هنوز نیومده. بزار برسی
بینا..... یکی از من این پلاستیک هارو نمیگیره خسته شدم
جونگکوک.... مال خودته خودت هم بیار.
بینا.... آخه من خسته شدم
کلافه گفتم:
جنگکوک.... میخواستی نخری
اوفیییییییییی گفت رو به مامانم گفت
بینا.... کتی جون اتاق من کجاست ؟
خوب میدونست اگر بگه اتاق ما میکشتمش
مامانم.... بالا در دوم سمت چپ
بینا.... جنگکوک من واسم بده و خسته شدم میشه این هارو واسم بیاری
جنگکوک..... حمال خودتی
و بعد هم رفتم سمت مبل و خودم رو پرت کردم روش
بینا..... ای عشقم واسم بده اتفاقی واسم میفته ها
مامانم با تعجب گفت
مامانم.... چرا چون واست بده؟
بینا با لحن عشوه و با پیروزمندانه گفت:
بینا.... مگه نمیدونی کتی جون من حاملم
مامانم جیغ بلندی کشید که من پریدم
مامانم..... چیییییییییییییییییییی؟ این چی داره میگه جونگکوک هان؟؟؟
- ۴۶.۳k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط