زغالها گل انداخت بود جوجهها تو آبلیمو و پیاز و زع

زغال‌ها گل انداختـہ بود. جوجه‌ها توے آب‌لیمو و پیاز و زعفران حسابے قوام آمدہ بود. تا آمدیم سیخ‌ها را بگذاریم روے منقل، سر و ڪله‌اش پیدا شد. پرسید: دارے چیڪار میڪنی؟
گفتم: پرسیدن داره؟! می‌بینے ڪه! گفت: با این دود و دمے ڪـہ راـہ می‌ندازی، اگـہ یـہ بچـہ دلش خواست چی؟ اگـہ یـہ زن حاملـہ هوس ڪرد چی؟
مجبورمان ڪرد با شڪم گرسنه، بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم یڪ جاے خلوت.🚶‍♂️
بُرشی‌ازکتاب‌سَرمَشق


#معرفی_کتاب 𓂅
#شهید_محسن_حججی 𓂅
دیدگاه ها (۰)

سر سفرہ بودیم. قبل از اعزام گفتم: محسن هے می‌گے شهادت شهادت،...

همیشـہ آیـہ وجعلنا را زمزمـہ می‌ڪرد. یڪبار گفتم:آقا ابرام ای...

از ویژگی‌هاے ابراهیم، احترام بـہ دیگران، حتے بـہ اسیران جنگے...

گاهے اوقات مجبور بودیم در خانه‌هاے مردم سوریـہ بنامیم و یا ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط