یه فیک از خاطرات وانیتاس که نوشته خودم و ران هست
یه فیک از خاطرات وانیتاس که نوشته خودم و ران هست
پارت ۱:
ویو نوئه*
امروز با رئیس مافیا.....جلسه دارم با اون مردک رو مخ
با حرص برگه رو تو دستم فشار دادم
[پسرشم میاره ..مطمئنم اونم مثل خودش رو مخه]
به ساعتم نگاه کردم
یک ساعت دیگه جلسه شروع میشه
از جام بلند شدم دومی رو صدا زدم تا بیاد
[کاراشو بکن یک ساعت دیگه جلسه شروع میشه ]
اونم فقط چشمی گفت و لبخندی زد و رفت
کت سفیدم رو از رو جا لباسی برداشتم و تنم کردم سمت بیرون عمارت رفتم
ماشین منتظرم بود
سمت ماشین رفتم یکی از بادیگاردها در رو برام باز کرد و سوار شدم بعد راننده ماشینو روشن کرد و سمت محل جلسه که عمارت اون پیرمرد بود حرکت کرد
بیست دقیقه بعد*
به عمارت رسیدیم راننده ماشینو پارک کرد و یکی از بادیگارد ها در رو باز کرد پیاده شدم و سمت در عمارت رفتم یه بادیگارد با مو های نارانجی داشت در رو برام باز کرد
~بفرمایید~
وارد عمارت شدم
یه دختر با موهای سفید و چشمان زرد نزدیکم اومد
-خوش اومدین اقا من جان هستم منشی اینجا.. لطفا تو اتاق جلسه منتظر بمونین-
رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم
ده دقیقه بعد*
اون پیرمرد چطور جرئت میکنه منو منتظر بزاره
صدای قدم های کسی رو شنیدم به سمتش برگشتم جان بود
-بفرمایید داخل-
پارت ۱:
ویو نوئه*
امروز با رئیس مافیا.....جلسه دارم با اون مردک رو مخ
با حرص برگه رو تو دستم فشار دادم
[پسرشم میاره ..مطمئنم اونم مثل خودش رو مخه]
به ساعتم نگاه کردم
یک ساعت دیگه جلسه شروع میشه
از جام بلند شدم دومی رو صدا زدم تا بیاد
[کاراشو بکن یک ساعت دیگه جلسه شروع میشه ]
اونم فقط چشمی گفت و لبخندی زد و رفت
کت سفیدم رو از رو جا لباسی برداشتم و تنم کردم سمت بیرون عمارت رفتم
ماشین منتظرم بود
سمت ماشین رفتم یکی از بادیگاردها در رو برام باز کرد و سوار شدم بعد راننده ماشینو روشن کرد و سمت محل جلسه که عمارت اون پیرمرد بود حرکت کرد
بیست دقیقه بعد*
به عمارت رسیدیم راننده ماشینو پارک کرد و یکی از بادیگارد ها در رو باز کرد پیاده شدم و سمت در عمارت رفتم یه بادیگارد با مو های نارانجی داشت در رو برام باز کرد
~بفرمایید~
وارد عمارت شدم
یه دختر با موهای سفید و چشمان زرد نزدیکم اومد
-خوش اومدین اقا من جان هستم منشی اینجا.. لطفا تو اتاق جلسه منتظر بمونین-
رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم
ده دقیقه بعد*
اون پیرمرد چطور جرئت میکنه منو منتظر بزاره
صدای قدم های کسی رو شنیدم به سمتش برگشتم جان بود
-بفرمایید داخل-
۹.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.