زندان آن زن
زندان آن زن
مانتوی قرمزش بود
زندان آن پلیس ها
ماشین سیاه شان
زندان پدرم
کت و شلوار راه راهش بود
که راه اداره را فراموش نمی کرد
زندانی های زیادی
در خیابان راه می روند
با تلفن حرف می زنند
سیگار می کشند
مثلا آن زن
زندانش آشپزخانه ی کوچکی است
یا آن مرد
که زندانش را در آغوش گرفته
و دنبال شیر خشک می گردد
یا آن چند نفر
زندانشان اتوبوسی است
که هر روز شش صبح
به سمت کارخانه می رود
زندان من و تو اما
تخت خوابی دو نفره بود
که روزها از آن
فرار می کردیم
و شب ها
ما را باز می گرداندند
چراغ ها که خاموش می شد
زیر ملحفه ای راه راه
خود را به خواب می زدیم
تا صدای گریه ی
هم سلولی مان را نشنویم...
#حامد_ابراهیم_پور
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#زندان
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
مانتوی قرمزش بود
زندان آن پلیس ها
ماشین سیاه شان
زندان پدرم
کت و شلوار راه راهش بود
که راه اداره را فراموش نمی کرد
زندانی های زیادی
در خیابان راه می روند
با تلفن حرف می زنند
سیگار می کشند
مثلا آن زن
زندانش آشپزخانه ی کوچکی است
یا آن مرد
که زندانش را در آغوش گرفته
و دنبال شیر خشک می گردد
یا آن چند نفر
زندانشان اتوبوسی است
که هر روز شش صبح
به سمت کارخانه می رود
زندان من و تو اما
تخت خوابی دو نفره بود
که روزها از آن
فرار می کردیم
و شب ها
ما را باز می گرداندند
چراغ ها که خاموش می شد
زیر ملحفه ای راه راه
خود را به خواب می زدیم
تا صدای گریه ی
هم سلولی مان را نشنویم...
#حامد_ابراهیم_پور
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#زندان
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
۱.۱k
۱۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.