خاطرات مشترک خیلیا

خاطرات مشترک خیلیا...
+ یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست!!
+ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ بغل ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ!!!
+ یادش بخیر امتحان آخر سال که میدادیم کتابارو پاره می کردیم تا برسیم خونه!!!
+ یادش بخیر وقتی تو شلوغی میخواستیم برنامه کودک ببینیم
یکی از حرصش می گفت...
در مجلسی نشسته بودیم ناگهان خرررری گفت:
لامصب چنان سکوتی میشد که پشه هم دیگه جرأت وز وز نداشت!!!
+ یادش بخیر...
سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم :))
کجا رفتن اون دوستای با معرفت!!!
+ به افتخار اون نسلـی که ظـهرها به زور میخوابوندنشون تا شیطونی نکـــنن ...
اما حالا باید ظهر به زور بیدارشون کنن ...!!!
+ سلامتی اونایی که ماشین کنترلی نداشتن
ولی یه نخ دومتری به ماشین پلاستیکی شون می بستن و ذوق دنیا رو می کردن!!!

اگه لبخند رو لبت نشست اینو ب دوستاتم هدیه کن,,,
دیدگاه ها (۱)

اینم برا داش علی

____^

سیمین بهبهانی : وصیت کرده ام بعد از مرگم؛ همراه من دوتا فنجا...

ﺳﯿﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﺁﻣﺪ ... ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط