باید آنقدر آمدنت

باید آنقدر آمدنت

بویِ ماندن بدهد

که من از صد قدمیِ راه

شهر را خبر کنم

در میدانِ شهر باله برقصم

و همه را وادار به خندیدن کنم

باید آنقدر دستانت

محکم دستانم را بگیرد

که مردم خیال کنند

ما به هم چسبیده ایم

و ما در دل بخندیم به دلسوزیشان

و من در دل ذوق کنم

از عاشقیمان

باید قهر کردنمان تازه باشد

من خسته ام از قهرهایِ تکراری

از این قهرهایی باشد که

من با اخم یقه ی پیراهنت را

صاف می کنم

تو با لبخند نگاهم می کنی

من باز به کارم ادامه می دهم

و تو یواش در گوشم می گویی :

یقه که کنده شد هیچ

این دل هم از این همه اخم

تکه تکه شد

می شود آشتی کنی ؟

باید آنقدر چای دارچین بنوشیم

که دیگر چای فروشِ محله

نامِ چای دارچین را

بگذارد : چایِ عشق
دیدگاه ها (۳)

❌ اون دختری که نمیتونه شب بیاد بیرون با اون دختری که زنگ بزن...

یه وقتایی که دلت گرفته . . .بغض داری, آروم نیستی ,دلت براش ت...

تو مرد اجتماعی پیراهن آجریمن دختری خجالتی و سردو چادریمن دخت...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط