چند پارتی از هیون
#پارت_اول
#هیون
ات روز اول وارد کلاس هنر شدی همه همهمه میکردن تا اینکه در باز شد و هیون وارد شد کت مشکی تنش بود موهاش مرتب یه لبخند نصفه زد.
هيون: خب... من معلم جدیدتونم امیدوارم با هم راحت باشیم.»
ات به بغل دستیت :گفتی وای... این معلمه یا آیدل؟»
هیون نگاهش روی همه چرخید ولی دو ثانیه بیشتر روی ات مکث کرد همون جا قلبت تند شد.چند روز گذشت هیون هر بار نزدیک میومد و کارت رو نگاه میکرد نفسهات قاطی میشد.
هیون خم میشه روی نقاشیت اینو اگه پررنگ تر کنی خیلی بهتر میشه
ات «باشه... ممنون.»
ولی نگاهش وقتی سرتو بلند کردی خیلی طولانی بود.
انگار چیزی توی ذهنتون مشترک بود.
*پایان*
#هیون
ات روز اول وارد کلاس هنر شدی همه همهمه میکردن تا اینکه در باز شد و هیون وارد شد کت مشکی تنش بود موهاش مرتب یه لبخند نصفه زد.
هيون: خب... من معلم جدیدتونم امیدوارم با هم راحت باشیم.»
ات به بغل دستیت :گفتی وای... این معلمه یا آیدل؟»
هیون نگاهش روی همه چرخید ولی دو ثانیه بیشتر روی ات مکث کرد همون جا قلبت تند شد.چند روز گذشت هیون هر بار نزدیک میومد و کارت رو نگاه میکرد نفسهات قاطی میشد.
هیون خم میشه روی نقاشیت اینو اگه پررنگ تر کنی خیلی بهتر میشه
ات «باشه... ممنون.»
ولی نگاهش وقتی سرتو بلند کردی خیلی طولانی بود.
انگار چیزی توی ذهنتون مشترک بود.
*پایان*
- ۴.۹k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط