تک پارتی از هان
#تک_پارتی
#هان
اتاق تاریک بود و فقط نور شمعهایی که روی کیک کوچک گذاشته بودی فضا رو روشن میکرد وقتی در باز شد و هان با چهره ی خسته از تمرین وارد شد ناگهان همه چراغ ها روشن شد و تو با لبخند :گفتی تولدت مبارک
هان لحظه ای خشکش زد چشمهاش گرد شد، دستشو روی قلبش گذاشت و گفت: «چی؟... تو... تو اینو برای من آماده کردی؟»
به سمتت اومد کیک رو نگاه کرد و بعد بهت خیره شد.
لبخندش پر از ذوق و ناباوری بود.
باورم نمیشه... تو همیشه منو غافلگیر میکنی
وقتی شمع ها رو فوت کرد تو دست زدی و آروم گفتی یه آرزو کردی؟»
اون لبخند شیطونی زد بهت نزدیک شد و در گوشت زمزمه کرد: «آره... ولی بهت نمیگم شاید خودش برآورده بشه.»
بعد دستاشو دورت حلقه کرد و محکم بغلت کرد.
«مرسی... این بهترین هدیه ای بود که میتونستم داشته باشم. خودت
*پایان*
#هان
اتاق تاریک بود و فقط نور شمعهایی که روی کیک کوچک گذاشته بودی فضا رو روشن میکرد وقتی در باز شد و هان با چهره ی خسته از تمرین وارد شد ناگهان همه چراغ ها روشن شد و تو با لبخند :گفتی تولدت مبارک
هان لحظه ای خشکش زد چشمهاش گرد شد، دستشو روی قلبش گذاشت و گفت: «چی؟... تو... تو اینو برای من آماده کردی؟»
به سمتت اومد کیک رو نگاه کرد و بعد بهت خیره شد.
لبخندش پر از ذوق و ناباوری بود.
باورم نمیشه... تو همیشه منو غافلگیر میکنی
وقتی شمع ها رو فوت کرد تو دست زدی و آروم گفتی یه آرزو کردی؟»
اون لبخند شیطونی زد بهت نزدیک شد و در گوشت زمزمه کرد: «آره... ولی بهت نمیگم شاید خودش برآورده بشه.»
بعد دستاشو دورت حلقه کرد و محکم بغلت کرد.
«مرسی... این بهترین هدیه ای بود که میتونستم داشته باشم. خودت
*پایان*
- ۷.۹k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط