خانه پدربزرگ را دوست داشتمظهرکه می شد بوی غذا تمام اتاق را پر میکردآفتاب روی سفره ی مادربزرگ پهن میشد وطعم غذا را دلچسب تر میکردکاش آنوقتها هیچ وقت تمام نمیشد