دیدار تلخ

دیدار تلخ
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سرو کاری بود

این چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید

به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
#عشق
#فروغ_فرحزاد
دیدگاه ها (۳)

زن خفتهکنار من چسبیده به من در عظیم تر فاصله ای از من سینه ا...

#عشق#دلتنگی

🌱🍒این شعرا را برایت به یادگار می گذارم        دلی نوجوان را ...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

مامان جونم...دورت بگردم:)نیستی امروز چرا؟چرا این در برای همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط