زن خفته
زن خفته
کنار من چسبیده به من در عظیم تر فاصله ای از من
سینه اش
به آرامی
از حباب های هوا
پر و خالی
می شود.
چشم های اش که دوست می دارم_
زیر پلکان فروکشیده
نهفنه است
(کجایی؟
چیستی؟
چه می خواهی؟)
سینه اش
به آرامی
از حباب های هوا
پر و خالی می شود.
*دوستت می دارم بی آنکه بخواهم ات*
سال گشته گی ست این
که بخواهی اش
بی این که بیفشاری اش؟
سال گشتگی ست این
خواستن اش
تمنای هر رگ
بی آن که در میان باشد
خواهشی حتا؟
نهایت عاشقی ست این؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکر ها؟
#عشق
#احمد_شاملو#خرداد_1367
کنار من چسبیده به من در عظیم تر فاصله ای از من
سینه اش
به آرامی
از حباب های هوا
پر و خالی
می شود.
چشم های اش که دوست می دارم_
زیر پلکان فروکشیده
نهفنه است
(کجایی؟
چیستی؟
چه می خواهی؟)
سینه اش
به آرامی
از حباب های هوا
پر و خالی می شود.
*دوستت می دارم بی آنکه بخواهم ات*
سال گشته گی ست این
که بخواهی اش
بی این که بیفشاری اش؟
سال گشتگی ست این
خواستن اش
تمنای هر رگ
بی آن که در میان باشد
خواهشی حتا؟
نهایت عاشقی ست این؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکر ها؟
#عشق
#احمد_شاملو#خرداد_1367
- ۶۳۹
- ۱۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط