شما منزل همه شهدا میروید
شما منزل همه شهدا میروید؟
: همه که نمیشود! اما همین طور می رویم دیگر. منزل خیلی از شهدا میرویم، بله.
- این همه شهد! چه شد خانه ما آمدید؟
مزاح میکنند و با لبخند میگویند: خب حالا این طوری شد دیگر. ناراحتید، بروم!
همه میخندند. مامان در حین خنده، یک نیشگون هم از من میگیرد و برای درست کردن خرابکاریام میگوید: خوشحال شده نمیداند چه میگوید!
کاملاً که نه، اما تقریباً همین است...
...
♦
در بین صحبتها دوباره فکری من را اذیت میکند. میدانستم که اگر بعداً داستان امشب را برای کسی تعریف کنم باورش نمیشود. می خواهم از آقای خامنهای یک امضا بگیرم! بین گفتن و نگفتن ماندهام.
- می شود یک خواهشی بکنم؟
: بله آقاجان؟
- میشود یک امضا به من بدهید؟
: امضا؟
من روی کاغذ امضا نمی کنم. کتاب داری بیاور امضا کنم. انجیل داری؟ بیاور امضا کنم.
- انجیل دارم.
: بیاور.
مامان خنده اش گرفته و حتماً دارد در دلش میگوید که چقدر این روبرت پررو شده امشب!
می روم انجیل را میآورم. حاج آقا قبل از امضا، کتاب مقدس را ورق میزنند و میپرسند که این خط ارمنی است؟ می گویم بله، قابل شما را ندارد، تقدیمتان میکنم.
: نه، من کتاب مقدس به زبان فارسی دارم. هم انجیل به تنهایی دارم، هم عهدین؛ تورات و انجیل با همدیگر دارم و بیش از یکی هم دارم. این را هم استفاده نمی کنم.
- میتوانید زبان ارمنی را هم یاد بگیرید. آسان است. من بهتان یاد میدهم.
: وقتش را ندارم. اگر وقتش را داشتم، همین کار را میکرد. می گفتم بیایی هفتهای یک بار آنجا، ارمنی را به من یاد بدهی.
بابا و مامان هرچه میکنند نمیتوانند جلوی خنده شان را بگیرند! حتماً بعد از رفتن مهمانها، بابا میگوید: روبرت! تو خجالت نمیکشی؟ حاج آقا خیلی متواضع بودند و حرمتت را نگه داشتند. وگرنه با این خُل بازی های تو، من به جایشان بودم، از دستت عصبانی میشدم. اِ... اِ... اِ...! به رهبر مملکت میگوید من به شما ارمنی یاد میدهم!
مسیح در شب قدر
یه خورده دیر شد ولی کریسمس مبارک برای تمام مسیحیان کشورم و جهان
: همه که نمیشود! اما همین طور می رویم دیگر. منزل خیلی از شهدا میرویم، بله.
- این همه شهد! چه شد خانه ما آمدید؟
مزاح میکنند و با لبخند میگویند: خب حالا این طوری شد دیگر. ناراحتید، بروم!
همه میخندند. مامان در حین خنده، یک نیشگون هم از من میگیرد و برای درست کردن خرابکاریام میگوید: خوشحال شده نمیداند چه میگوید!
کاملاً که نه، اما تقریباً همین است...
...
♦
در بین صحبتها دوباره فکری من را اذیت میکند. میدانستم که اگر بعداً داستان امشب را برای کسی تعریف کنم باورش نمیشود. می خواهم از آقای خامنهای یک امضا بگیرم! بین گفتن و نگفتن ماندهام.
- می شود یک خواهشی بکنم؟
: بله آقاجان؟
- میشود یک امضا به من بدهید؟
: امضا؟
من روی کاغذ امضا نمی کنم. کتاب داری بیاور امضا کنم. انجیل داری؟ بیاور امضا کنم.
- انجیل دارم.
: بیاور.
مامان خنده اش گرفته و حتماً دارد در دلش میگوید که چقدر این روبرت پررو شده امشب!
می روم انجیل را میآورم. حاج آقا قبل از امضا، کتاب مقدس را ورق میزنند و میپرسند که این خط ارمنی است؟ می گویم بله، قابل شما را ندارد، تقدیمتان میکنم.
: نه، من کتاب مقدس به زبان فارسی دارم. هم انجیل به تنهایی دارم، هم عهدین؛ تورات و انجیل با همدیگر دارم و بیش از یکی هم دارم. این را هم استفاده نمی کنم.
- میتوانید زبان ارمنی را هم یاد بگیرید. آسان است. من بهتان یاد میدهم.
: وقتش را ندارم. اگر وقتش را داشتم، همین کار را میکرد. می گفتم بیایی هفتهای یک بار آنجا، ارمنی را به من یاد بدهی.
بابا و مامان هرچه میکنند نمیتوانند جلوی خنده شان را بگیرند! حتماً بعد از رفتن مهمانها، بابا میگوید: روبرت! تو خجالت نمیکشی؟ حاج آقا خیلی متواضع بودند و حرمتت را نگه داشتند. وگرنه با این خُل بازی های تو، من به جایشان بودم، از دستت عصبانی میشدم. اِ... اِ... اِ...! به رهبر مملکت میگوید من به شما ارمنی یاد میدهم!
مسیح در شب قدر
یه خورده دیر شد ولی کریسمس مبارک برای تمام مسیحیان کشورم و جهان
- ۴۱۴
- ۱۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط