هی شعر نوشتم که بخوانی و تو انگار نه انگار
هی شعر نوشتم که بخوانی و تو انگار نه انگار
از عشق نوشتم که بدانی و تو انگار نه انگار
هی گفتم و گفتم غم آن حادثه اینجاست
ما را زغمت باز رهانی و تو انگار نه انگار
از هر طرفم صد گِله کردی که نمانی
من گفتمت ای کاش بمانی و تو انگار نه انگار
دستان من و این قلم و معرکه ای شوم
یک زلزله، یک جنگ جهانی و تو انگار نه انگار
این یک غزل ساده، ولی پر تب و تاب است
ویران شده یک مرد روانی و تو انگار نه انگار
صد البته این رسمِ پرا از غصه، جدید است
من خواستم این را تو ندانی و تو انگار نه انگار...
از عشق نوشتم که بدانی و تو انگار نه انگار
هی گفتم و گفتم غم آن حادثه اینجاست
ما را زغمت باز رهانی و تو انگار نه انگار
از هر طرفم صد گِله کردی که نمانی
من گفتمت ای کاش بمانی و تو انگار نه انگار
دستان من و این قلم و معرکه ای شوم
یک زلزله، یک جنگ جهانی و تو انگار نه انگار
این یک غزل ساده، ولی پر تب و تاب است
ویران شده یک مرد روانی و تو انگار نه انگار
صد البته این رسمِ پرا از غصه، جدید است
من خواستم این را تو ندانی و تو انگار نه انگار...
۶۸۸
۲۶ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.