- یادمه اونجا خیلی غمگین بودم، غمگین نه! درواقع تهی بودم.
- یادمه اونجا خیلی غمگین بودم، غمگین نه! درواقع تهی بودم. نه آرزویی توی وجودم پیدا میکردم و نه دل خوشیای. یکی از پاهام و بلند کردم و سعی کردم داخل آب زلال فرو کنم ولی سرد بود! یخ زدم، دلهره وجودم رو گرفت و من رو به عقب کشید. منه لعنتی هنوزم میخواستم زندگی کنم. افسردگی، تنهایی و درد.. هیچ کدومشون نمیتونست من رو راضی به نبودن کنه.
۹۶۶
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.