تو باید همسایه ی روبرویی مان میشدی همان ک پنجره ی اتاقش ر

تو باید همسایه ی روبرویی مان میشدی همان ک پنجره ی اتاقش رو ب اتاقم باز میشد...
و من هر صبح پنجره را باز میکردم و شعرم را میخواندم برای قاصدک لب پنجره و فوتش میکردم ب سمت اتاقت تا خودش را بکوبد ب شیشه...

و تو انگار ک کسی صدایت کرده باشد،، می آمدی، پنجره را باز میکردی و شعرم میپاشید روی صورتت...

فکر کن; تو هر صبح با عاشقانه های دختری بیدار میشدی ک تمام شب را برایت شعر گفته بود...

#پری_سا_منتظری
دیدگاه ها (۱۸)

و لبم ب بوسه ی خداحافظی نرسید...:-((

گاهی میخواهم بروم ازین جا...بروم جایی ک هیچ ردی از تکنولوژی ...

☺❤

وقتی تورو با خودش میبره حموم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط