تو باید همسایه ی روبرویی مان میشدی همان ک پنجره ی اتاقش ر
تو باید همسایه ی روبرویی مان میشدی همان ک پنجره ی اتاقش رو ب اتاقم باز میشد...
و من هر صبح پنجره را باز میکردم و شعرم را میخواندم برای قاصدک لب پنجره و فوتش میکردم ب سمت اتاقت تا خودش را بکوبد ب شیشه...
و تو انگار ک کسی صدایت کرده باشد،، می آمدی، پنجره را باز میکردی و شعرم میپاشید روی صورتت...
فکر کن; تو هر صبح با عاشقانه های دختری بیدار میشدی ک تمام شب را برایت شعر گفته بود...
#پری_سا_منتظری
و من هر صبح پنجره را باز میکردم و شعرم را میخواندم برای قاصدک لب پنجره و فوتش میکردم ب سمت اتاقت تا خودش را بکوبد ب شیشه...
و تو انگار ک کسی صدایت کرده باشد،، می آمدی، پنجره را باز میکردی و شعرم میپاشید روی صورتت...
فکر کن; تو هر صبح با عاشقانه های دختری بیدار میشدی ک تمام شب را برایت شعر گفته بود...
#پری_سا_منتظری
- ۶.۵k
- ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط