پارت ۱۲۳
وقتی نشستند دور میز، جونگکوک بیحرف منو رو برداشت و گذاشت جلوی ات.
– «ببین چی میخوای.»
ات نگاه کوتاهی بهش انداخت، بعد صفحههای منو رو ورق زد. چشمهاشو ریز کرد و گفت:
– «همهش یا تکراریه یا خیلی چرب. چی بخوریم؟»
جونگسو سرشو آورد نزدیک:
– «آها! اینو ببین… پاستا با سس قارچ. خیلی خوشمزهست.»
تهیونگ هم خندید:
– «جونگسو، تو همهچی رو خوشمزه میدونی. آخرشم نصفشو میذاری.»
جونگسو با اعتراض گفت:
– «نه! اینبار همهشو میخورم.»
ات ریز خندید و گفت:
– «من یکی لازانیا میگیرم… ببینم تهش کی نصف غذاشو میذاره.»
جونگسو لبخند زد:
– «شرط میبندم تهیونگه.»
– «من؟» تهیونگ با تعجب دستشو گذاشت روی سینهش. «من همیشه همهچی رو تا ته میخورم.»
جونگسو زیر لب گفت: «غیر از موقعی که دسر میاد.»
هر دو زدن زیر خنده.
سفارشها که آماده شد، گارسون رفت. ات آرنجهاشو گذاشت روی میز و با جونگسو و تهیونگ گرم حرف زدن شد؛ بیشتر شوخی و کلکل.
جونگکوک اما کمی عقبتر روی صندلی تکیه داده بود. نگاهش به ات بود، و انگشتهای دستش آرام با پایین موهای ات که از روی شونهاش افتاده بود، بازی میکرد. هیچکدوم چیزی نگفتن، ولی اون تماس ظریف بینشون بود.
جونگسو وسط حرفها گفت:
– «ات! بعد ناهار حتما باید باهم بریم طبقه بالا، شنیدم کیفای جدید آوردن.»
ات لبخند محوی زد:
– «باشه، ولی حسابش با توئه.»
تهیونگ خندید:
– «باز شروع شد! این دوتا همدیگه رو میندازن جلو، آخرشم فاکتور میاد میافته گردن یه نفر دیگه.»
جونگسو شیطنتآمیز رو به ات گفت:
– «خب شوهراتون برای همینکارن دیگه.»
ات نگاهشو کوتاه انداخت سمت جونگکوک که هنوز بیصدا با موهاش بازی میکرد. چیزی نگفت، فقط پلکهاشو کمی سنگینتر بست و دوباره رو به جونگسو برگشت.
– «ببین چی میخوای.»
ات نگاه کوتاهی بهش انداخت، بعد صفحههای منو رو ورق زد. چشمهاشو ریز کرد و گفت:
– «همهش یا تکراریه یا خیلی چرب. چی بخوریم؟»
جونگسو سرشو آورد نزدیک:
– «آها! اینو ببین… پاستا با سس قارچ. خیلی خوشمزهست.»
تهیونگ هم خندید:
– «جونگسو، تو همهچی رو خوشمزه میدونی. آخرشم نصفشو میذاری.»
جونگسو با اعتراض گفت:
– «نه! اینبار همهشو میخورم.»
ات ریز خندید و گفت:
– «من یکی لازانیا میگیرم… ببینم تهش کی نصف غذاشو میذاره.»
جونگسو لبخند زد:
– «شرط میبندم تهیونگه.»
– «من؟» تهیونگ با تعجب دستشو گذاشت روی سینهش. «من همیشه همهچی رو تا ته میخورم.»
جونگسو زیر لب گفت: «غیر از موقعی که دسر میاد.»
هر دو زدن زیر خنده.
سفارشها که آماده شد، گارسون رفت. ات آرنجهاشو گذاشت روی میز و با جونگسو و تهیونگ گرم حرف زدن شد؛ بیشتر شوخی و کلکل.
جونگکوک اما کمی عقبتر روی صندلی تکیه داده بود. نگاهش به ات بود، و انگشتهای دستش آرام با پایین موهای ات که از روی شونهاش افتاده بود، بازی میکرد. هیچکدوم چیزی نگفتن، ولی اون تماس ظریف بینشون بود.
جونگسو وسط حرفها گفت:
– «ات! بعد ناهار حتما باید باهم بریم طبقه بالا، شنیدم کیفای جدید آوردن.»
ات لبخند محوی زد:
– «باشه، ولی حسابش با توئه.»
تهیونگ خندید:
– «باز شروع شد! این دوتا همدیگه رو میندازن جلو، آخرشم فاکتور میاد میافته گردن یه نفر دیگه.»
جونگسو شیطنتآمیز رو به ات گفت:
– «خب شوهراتون برای همینکارن دیگه.»
ات نگاهشو کوتاه انداخت سمت جونگکوک که هنوز بیصدا با موهاش بازی میکرد. چیزی نگفت، فقط پلکهاشو کمی سنگینتر بست و دوباره رو به جونگسو برگشت.
- ۳.۱k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط