دروغ گفتم که دوستت ندارم

دروغ گفتم که دوستت ندارم!
دست هایم را قلاب کردم
تا تنهایی از شانه هایم بالا برود...
ایستادم رو به روی آینه تا نبودنت را گریه کنم...
به پایت می افتادم،
و جای خالی ات را در آغوش میکشیدم...
میخواستم به خودم سیلی بزنم
که از خواب پریدم
رفته بودی....
و بیداری دندان هایش را به من نشان میداد
تنهایی اتاق را پر کرده بود
سرما ناخن هایش را در استخوانم فرو میکرد
به پنجره فکر میکردم
غمگین تر از آن بودم،
که بخواهم گریه کنم...
خسته تر از آن،
که بخواهم بخوابم...
"دوستت ندارم"
تنهایی اتاق را پرکرده بود
در هر دو طرف پنجره خودم بودم!
زنی که پریده بود خودم بودم
زنی که مرده بود.........
آن طرف شهر ایستاده ای پشت پنجره
و به فراموش کردنم فکر میکنی...
بالای سرت پرواز میکنم
و با دست هایی که ندارم
تنهایی را
از شانه هایت
می تکانم...

#محمدبیباک
۱۳/۸/۹۵
دیدگاه ها (۴۰)

ⓜⓘⓜ 🍁 ⓜⓔⓢⓛⓔ 🍂 ⓜⓐⓡⓨⓐⓜ 🍁 🍂 ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداری...

چه فرقی میکند....؟صدای چکه کردن قطرات آب در سینک ظرفشویی یا ...

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیستجز این دو سه تا شعر که گفتم...

بعد مرگم بنویسید غزل خوان مردمشاعر درد شدم با لب خندان مردمخ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

ازمایشگاه سرد

شـــوقِ پــَـروآزتکپآرتی Vفقط شوق پایان داریم، نه آغازپریشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط