༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 5
༒︎ 𝔇𝔢𝔞𝔱𝔥 𝔟𝔞𝔯 𝔤𝔞𝔪𝔞𝔰 ༒︎ 𝔭𝔞𝔯𝔱 5
✙ باشه پس بخاب فردا باید نصف بیشتر راه رو طی کنیم
.
.
( فردا صبح )
✚ ا/ت... ا/ت با توام .. ا/ت پاشو خابالو
✙ ها چیه... چی شده...
{ از تو کولش دو تا سیب بیرون تورد و داد دستم ازش گرفتم و از جامون بلند شدیم و راه افتادیم
درحالی که داشتم سیب میخوردم }
✙ کوک ... تو چیزی خوردی
✚ اره من قبل از تو خورده بودم اما فقط چهارتایه دن برامون مونده
✙ هوم فکر نکنم من دیگه بخام بخورم... من اینجوری بزرگ شدم
✚ حرف نزن.. نشدی دوتاش مال منه دوتاشم مال تو
✙ ببین تو عقل کلی اگه تو نباشی هم من و هم خودت تو دردسر میوفتیم پس تو سه تا و من یکی
✚ اما یادت باشه کی درختو پیدا کرد
{ همینطور داشتیم بحث میکردیم که جانگ کوک سر جاش وایساد و به جلو نگا میکرد
سرمو برگردوندم که جاده خاکی رو دیدم
بدون هیچ حرفی دویدیم سمتش و از جنگل اومدیم بیرون چند ساعتی بود که داشتیم از سر جاده خاکی میرفتیم و همش هم سر بالایی بود
بد جوری خسته شده بودیم و ساعت حدودا 3 بعد از طهر بود اینم بگم که ما تا ساعت دوازده خاب بودیم
تا اینکه به انتهای سر بالایی رسیدیم و وقتی از اونجا به دور دست نگا کردیم دیدیم که... }
✙ اووو خدای من این امکان نداره
اما کوک تو که گفتی تا کوپیت( منطقه 15 ) دو روز راهه و ما چند ساعته به اونجا رسیدیم
✚ خودمم باورم نمیشه... اما این امکان نداره یه لحظه صبر کن
{ نقشه رو بیرون اورد و سر و تهش کرد و گفت }
✚ میدونی چیه ا/ت من خنگ ترین و دست و پا چلفتی ترین ادم رو زمینم
✙ ده بگو ببینم چیو اشتبا خوندی
✚ مسئله خوندن نیست... نقشه رو برعکس گرفته بودم
✙ خاعاک.. جای تاسف داره ولی حالا بیا بریم 😂
{ پر انرژی قدم بر میداشتیم و به سمت شهر حرکت میکردیم که تا اونجا حدودا 20 دقیقه راه بود
.
.
.
وقتی رسیدیم جلوی دروازه با خوشحال و خنده جلو دروازه وایسادیم که سربازا جلومون رو گرفتن }
❃ شما کی هستین و چی میخایین
{ قبل از این که چیزی بگم کوک گفت }
✚ ما اهل پنیتی( منطقه 12 ) هستیم و میخام انتقال اقامت بدیم اجازه هست بیایم تو؟
❃ اول حکم انتقال.. بعد برین تو
{ ودف ما اگه میخاستیم حکم بگیریم اصلا فرار نمیکردیم که بخاییم بیایم اینجا اصلا :/ }
✚ ولی قربان...
❃ ولی و اما نداره اگه حکم یا مدرک ندارین میندازیمتون تو سیاه چال
منطقه دوازده انسان ها یه وحشی رو نصل به نصل به وجود میاره.. امسال پیشکش( به کسایی که انتخاب میشن برای بازی های مرگ بار میگن پیشکش ) کم اوردین و میخاین از اهالیه شهر ما استفاده کنید امکان نداره بزاریم
✙ اما.... اما ما قصد نداریم
✚ قربان صبر کنید ما اونی نیستیم که فکر....
{ دو تا سرباز اومدن و من و کوک رو دستگیر کردن و به زندان کیوابی( زندانی که برای جاسوسا هست ) بردن
اونجا تقریبا خالی بود
تا فستیوال یک روز بیشتر نمونده بود و اگه خودمون رو نجات نمیدادیم ما رو میکشتن
ما رو به میله از پشت بسته بودن
دیدم که جانگ کوک خیلی ساکته }
✙ هی کوکی چت شده
✚ چرا؟ چرا باید اول و اخر همش شبیه هم باشه
ترجیح میدادم تو بازی بمیرم تا اینکه به دست قریبه ها کشته بشم
اگه میرفتیم و به عنوان پیشکش بازی میکردیم ...
حداقل با هم یه شانسی داشتیم
✙ ببین کوک میدونم عصبانی و ناراحتی و همچنین پشیمون
اما اتفاقیه که افتاده و نمیشه برشگردوند اما...
✚ اما چی؟ نقشه ای داری
✙ نه نقشه ندارم اما شاید هنوز از صد یه یک درصدی هم مونده باشه
هرچی باشه ما رو تا الان نکشتن پس حتما قصد ندارن بکشن
مردم کوپیت مهربون و با رحمن چیزی به اسم قتل ندارن
✚ اینم واسه خودش حرفیه درست میگی
.
.
.
خب خب خب پارت 5 رو نوشتم و گذاشتم
اما حمایت و لایکاتون کم شده بروبچ
اگه این پارتو به 30 تا لایک نرسونید دیه نمینویسم :)
✙ باشه پس بخاب فردا باید نصف بیشتر راه رو طی کنیم
.
.
( فردا صبح )
✚ ا/ت... ا/ت با توام .. ا/ت پاشو خابالو
✙ ها چیه... چی شده...
{ از تو کولش دو تا سیب بیرون تورد و داد دستم ازش گرفتم و از جامون بلند شدیم و راه افتادیم
درحالی که داشتم سیب میخوردم }
✙ کوک ... تو چیزی خوردی
✚ اره من قبل از تو خورده بودم اما فقط چهارتایه دن برامون مونده
✙ هوم فکر نکنم من دیگه بخام بخورم... من اینجوری بزرگ شدم
✚ حرف نزن.. نشدی دوتاش مال منه دوتاشم مال تو
✙ ببین تو عقل کلی اگه تو نباشی هم من و هم خودت تو دردسر میوفتیم پس تو سه تا و من یکی
✚ اما یادت باشه کی درختو پیدا کرد
{ همینطور داشتیم بحث میکردیم که جانگ کوک سر جاش وایساد و به جلو نگا میکرد
سرمو برگردوندم که جاده خاکی رو دیدم
بدون هیچ حرفی دویدیم سمتش و از جنگل اومدیم بیرون چند ساعتی بود که داشتیم از سر جاده خاکی میرفتیم و همش هم سر بالایی بود
بد جوری خسته شده بودیم و ساعت حدودا 3 بعد از طهر بود اینم بگم که ما تا ساعت دوازده خاب بودیم
تا اینکه به انتهای سر بالایی رسیدیم و وقتی از اونجا به دور دست نگا کردیم دیدیم که... }
✙ اووو خدای من این امکان نداره
اما کوک تو که گفتی تا کوپیت( منطقه 15 ) دو روز راهه و ما چند ساعته به اونجا رسیدیم
✚ خودمم باورم نمیشه... اما این امکان نداره یه لحظه صبر کن
{ نقشه رو بیرون اورد و سر و تهش کرد و گفت }
✚ میدونی چیه ا/ت من خنگ ترین و دست و پا چلفتی ترین ادم رو زمینم
✙ ده بگو ببینم چیو اشتبا خوندی
✚ مسئله خوندن نیست... نقشه رو برعکس گرفته بودم
✙ خاعاک.. جای تاسف داره ولی حالا بیا بریم 😂
{ پر انرژی قدم بر میداشتیم و به سمت شهر حرکت میکردیم که تا اونجا حدودا 20 دقیقه راه بود
.
.
.
وقتی رسیدیم جلوی دروازه با خوشحال و خنده جلو دروازه وایسادیم که سربازا جلومون رو گرفتن }
❃ شما کی هستین و چی میخایین
{ قبل از این که چیزی بگم کوک گفت }
✚ ما اهل پنیتی( منطقه 12 ) هستیم و میخام انتقال اقامت بدیم اجازه هست بیایم تو؟
❃ اول حکم انتقال.. بعد برین تو
{ ودف ما اگه میخاستیم حکم بگیریم اصلا فرار نمیکردیم که بخاییم بیایم اینجا اصلا :/ }
✚ ولی قربان...
❃ ولی و اما نداره اگه حکم یا مدرک ندارین میندازیمتون تو سیاه چال
منطقه دوازده انسان ها یه وحشی رو نصل به نصل به وجود میاره.. امسال پیشکش( به کسایی که انتخاب میشن برای بازی های مرگ بار میگن پیشکش ) کم اوردین و میخاین از اهالیه شهر ما استفاده کنید امکان نداره بزاریم
✙ اما.... اما ما قصد نداریم
✚ قربان صبر کنید ما اونی نیستیم که فکر....
{ دو تا سرباز اومدن و من و کوک رو دستگیر کردن و به زندان کیوابی( زندانی که برای جاسوسا هست ) بردن
اونجا تقریبا خالی بود
تا فستیوال یک روز بیشتر نمونده بود و اگه خودمون رو نجات نمیدادیم ما رو میکشتن
ما رو به میله از پشت بسته بودن
دیدم که جانگ کوک خیلی ساکته }
✙ هی کوکی چت شده
✚ چرا؟ چرا باید اول و اخر همش شبیه هم باشه
ترجیح میدادم تو بازی بمیرم تا اینکه به دست قریبه ها کشته بشم
اگه میرفتیم و به عنوان پیشکش بازی میکردیم ...
حداقل با هم یه شانسی داشتیم
✙ ببین کوک میدونم عصبانی و ناراحتی و همچنین پشیمون
اما اتفاقیه که افتاده و نمیشه برشگردوند اما...
✚ اما چی؟ نقشه ای داری
✙ نه نقشه ندارم اما شاید هنوز از صد یه یک درصدی هم مونده باشه
هرچی باشه ما رو تا الان نکشتن پس حتما قصد ندارن بکشن
مردم کوپیت مهربون و با رحمن چیزی به اسم قتل ندارن
✚ اینم واسه خودش حرفیه درست میگی
.
.
.
خب خب خب پارت 5 رو نوشتم و گذاشتم
اما حمایت و لایکاتون کم شده بروبچ
اگه این پارتو به 30 تا لایک نرسونید دیه نمینویسم :)
۲۰.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.