خواستم در رو باز کنم که فهمیدم در قفله ولی من بیخیال بشو
خواستم در رو باز کنم که فهمیدم در قفله ولی من بیخیال بشو نبودم سنجاق موهام رو دراودم و شروع کردم ور رفتن با در که بعد ۱ دقیقه باز شد رفتم داخل همه جا پر از پارچه های سفیدی بود که از سقف آویزون بود که یهو دیدم یکی از پشت پرده ها در میاد سمتم ترسیدم خواستم برم که در بسته شد و اون منو گرفت و خودش رو انداخت روم و بهم گفت اسمت چیه بالکنت گفتم ر......و....زی اسمم رزیه
اسم تو چیه؟
ام من نمیدونم اسمم چیه تو میدونی اسم من چیه؟
یه جوری وانمود کردم انگار میدونم و گفتم ام ام تو اسمت.....جونگکوک
گفت جونگکوک خوشم میاد
یهو دیدم جونگکوک شروع به دیوونه شدن و عصبی شدن کرد
اسم تو چیه؟
ام من نمیدونم اسمم چیه تو میدونی اسم من چیه؟
یه جوری وانمود کردم انگار میدونم و گفتم ام ام تو اسمت.....جونگکوک
گفت جونگکوک خوشم میاد
یهو دیدم جونگکوک شروع به دیوونه شدن و عصبی شدن کرد
۲.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.