تا اینکه دیدم چند تا پرستار داشتن میگفتن که داخل طبقه هفت
تا اینکه دیدم چند تا پرستار داشتن میگفتن که داخل طبقه هفتم یه پرستار دختر مرده ولی من اهمیت ندادم چون فکر کردم اشتباه شندیم رفتم سرجام نشستم ولی هیچ کس بهم نمیگفت کاری رو انجام بدم و منم از فرست استفاده کردم و خوابیدم وقتی بیدار شدم هیچ کس رو ندیدم تشنه ام بود رفتم آب بخورم که دیدم یه جسد خونی رو زمینه بدنم لرزید احساس کردن یکی پشت سرمه با سرعت دویدم سمت آسانسور که دیدم یه جسد خونی دیگه داخل آسانسور بود خیلی ترسیده بوده ولی هر چقدر دکمه های آسانسور رو میزدم آسانسور کار نمیکرد و دیدم که یه پسر با صورت و دهن خونی داره میاد سمتم که یهو یه پرستار مرد اومد خودشو انداخت روی اون پسره و به من گفت که فرار کنم و یهو آسانسور شروع به حرکت کردن کرد خواستم برم طبقه ی سوم ولی آسانسور رفت طبقه هفتم وقتی در آسانسور باز شد یه راهرو تاریک و طولانی دیدم خواستم برم طبقه سوم ولی قلبم بهم گفت که تو مگه نمیخواستی ببینی برای چی به اینجا رفتن ممنوعه منم که حس کنجکاویم دوباره برگشته بود و به قلبم اعتماد کردم و شروع به راه رفتن داخل راهرو بودم که یه اتاق دیدم خواستم در رو باز کنم که فهمیدم در.........
۳.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.