ازدواج اجباری
#پارت27
اگه اینطوری پیش بری
کاری میکنم دیگه نه خونه ای داشته باشی نه ماشینی نه یونایی
بس کن
تا این کارارو نکردم
یونا : اوپا....حق...حالم...بده...سرم..داره گیج میره ؟
مادر جیمین : میخای بریمدکتر ؟
جیمین : نه...نه...دکتر خبر میکنم عشقم اروم باش ( حالا انگار چی شده 🗿 )
یونا : وایی..حالم بده بخاطر اون ات حالم بد شد ...
لینا : چرا داری فیلم بازی میکنی ؟
ها ؟
جیمین : خفشو لینا ..
لینا : خفه نمیشم
این داره فیلم بازیمیکنه
فکر کردی کی هستی ها ؟
دو روز امدی فکر کردی عروس این خونه میشی ؟
ببین
اول اخر ات عروس این خونست
تو ام عروس بشی عروس دوم این خونه میشی.
اینو بفهم ه..رزههه
مادر جیمین یه سیلی به لینا زد .
لینا : اره ...تو ام سه سیلی بزن ..فکر نمیکنی این دختره زیاد داره پیش میره ..
دو روز امده فک کردی کیه
این به غیر از مال اموال به فکر هیچی نیست ...( با داد)
جیمین : خفشوو
فقط خفشووووو
یونا با گریه بدو بدو رفت طبقه بالا
لینا : فیلمشو نگاه کن ..
میرم پیش ات ..
جیمین : همه این اتیشا از گور تو بلند میشه لینا.
میدونم باهات چیکار کنم
---------------------------♡
لینا : ات خوشگلم؟
ات ؟
حالت خوبه قشنگم ؟
ات : ببخشید..حق..حق
لینا : چرا ؟
ات : میدونم...حق..حق..من تو این خونه اضافیم...حق...میدونم...ببخشید...که ...حق..حق..باعث...دعوای ...شما دوتا هم شدم...حق...حق..
لینا :عههه...دیگه نببینم این حرفو بزنیا ..
اون یونا عو..ضی باعث بانی همه این کاراست...
قشنگم 🖇❤️
ات : تو خیلی مهربونی...حق...حق.تو مثل خواهرمی ...حق...حق...من هیچوقت کسی رو نداشتم اینقدر بهم اهمیت بده ..
حق...ببخشید..اگه ..تورم ناراحت میکنم..حق..
لینا : عب نداره..
جیمین ویو :
داشتم میرفتم دنبال یونا که دیدم صدای گریه ات میاد..
ات : حق...حق...من همیشه ارزو داشتم با جیمین بچه دار شیم...
حق...حق.باهم بریم پارک...حق..حق
بعد بچه هامونو ببریم بستنی بخوریم
ولی من همیشه حسرت اینو داشتم
جیمین یه بار بغلم کنه
حق...حق...
جیمین : داشتم از این حرفش عصبانی میشدم
که در اتاقو کوبیدم رفتم تو.
لینا : ج..جیمین...
جیمین : فکر کردی کی هستی که راجبمن این حرفارو میزنی ؟
فک کردی من عاشقت میشم ...
اگه اینطوری پیش بری
کاری میکنم دیگه نه خونه ای داشته باشی نه ماشینی نه یونایی
بس کن
تا این کارارو نکردم
یونا : اوپا....حق...حالم...بده...سرم..داره گیج میره ؟
مادر جیمین : میخای بریمدکتر ؟
جیمین : نه...نه...دکتر خبر میکنم عشقم اروم باش ( حالا انگار چی شده 🗿 )
یونا : وایی..حالم بده بخاطر اون ات حالم بد شد ...
لینا : چرا داری فیلم بازی میکنی ؟
ها ؟
جیمین : خفشو لینا ..
لینا : خفه نمیشم
این داره فیلم بازیمیکنه
فکر کردی کی هستی ها ؟
دو روز امدی فکر کردی عروس این خونه میشی ؟
ببین
اول اخر ات عروس این خونست
تو ام عروس بشی عروس دوم این خونه میشی.
اینو بفهم ه..رزههه
مادر جیمین یه سیلی به لینا زد .
لینا : اره ...تو ام سه سیلی بزن ..فکر نمیکنی این دختره زیاد داره پیش میره ..
دو روز امده فک کردی کیه
این به غیر از مال اموال به فکر هیچی نیست ...( با داد)
جیمین : خفشوو
فقط خفشووووو
یونا با گریه بدو بدو رفت طبقه بالا
لینا : فیلمشو نگاه کن ..
میرم پیش ات ..
جیمین : همه این اتیشا از گور تو بلند میشه لینا.
میدونم باهات چیکار کنم
---------------------------♡
لینا : ات خوشگلم؟
ات ؟
حالت خوبه قشنگم ؟
ات : ببخشید..حق..حق
لینا : چرا ؟
ات : میدونم...حق..حق..من تو این خونه اضافیم...حق...میدونم...ببخشید...که ...حق..حق..باعث...دعوای ...شما دوتا هم شدم...حق...حق..
لینا :عههه...دیگه نببینم این حرفو بزنیا ..
اون یونا عو..ضی باعث بانی همه این کاراست...
قشنگم 🖇❤️
ات : تو خیلی مهربونی...حق...حق.تو مثل خواهرمی ...حق...حق...من هیچوقت کسی رو نداشتم اینقدر بهم اهمیت بده ..
حق...ببخشید..اگه ..تورم ناراحت میکنم..حق..
لینا : عب نداره..
جیمین ویو :
داشتم میرفتم دنبال یونا که دیدم صدای گریه ات میاد..
ات : حق...حق...من همیشه ارزو داشتم با جیمین بچه دار شیم...
حق...حق.باهم بریم پارک...حق..حق
بعد بچه هامونو ببریم بستنی بخوریم
ولی من همیشه حسرت اینو داشتم
جیمین یه بار بغلم کنه
حق...حق...
جیمین : داشتم از این حرفش عصبانی میشدم
که در اتاقو کوبیدم رفتم تو.
لینا : ج..جیمین...
جیمین : فکر کردی کی هستی که راجبمن این حرفارو میزنی ؟
فک کردی من عاشقت میشم ...
۶۶.۱k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.